نتایج جستجو

۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
خطیر. [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر «خطر» و «خطران » است . (منتهی الارب ). رجوع به خطر در این لغت نامه شود.
خطیر. [ خ َ ] (ع ص ) بزرگ . مهم . عظیم . (ناظم الاطباء). عزیز.باقدر. (زمخشری ). گران . (مهذب الاسماء) : بلبل بزخمه گیرد نی بر سر بهارچ...
خطیر. [ خ ُ طَ] (اِخ ) شمشیر عبدالملک بن غافل خولانی . (آنندراج ).
خطیر. [خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چانه ٔ بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 15هزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز بدزفول . این ده در د...
خطیر. [ خ َ ] (اِخ ) ابوعلی خطیر. رجوع به ابوعلی خطیر و تاریخ گزیده ص 431 شود.
کاردگر خطیر. [ گ َ رِ خ َ ] (اِخ ) از دیههای مازندران در ناحیه ٔ بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
ختیر. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . خیانت کننده . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). || مرد لافزن بدروغ .
ختیر. [ خ ِ ت ْ تی ] (ع ص ) غدرکن . فریبنده . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به خیتر شود.