نتایج جستجو

۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
سالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» ۞ . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به ...
سالار. (اِخ ) قریه ای است در کابل افغانستان . رجوع به قاموس جغرافیائی افغانستان ج 2 ص 389 شود.
سالار. (اِخ ) (پل ...) موضعی به قرب هرات ، و آن میان پل مالان و آب مرغاب است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 145 و 249 و 58...
سالار. (اِخ ) لقب هرمز پادشاه اشکانی . (مفاتیح ).
سالار. (اِخ ) رجوع به حمزةبن عبدالعزیز... شود.
سالار. (اِخ ) ابراهیم بن مرزبان دیلمی ، خال مجدالدوله بن فخرالدوله . رجوع به نزهة القلوب چ تهران ص 36 و ابراهیم بن مرزبان سالاری...
سالار. (اِخ ) ابن شیر ذیل در سال 358 از جانب امیر ناصرالدوله ابوالحسن محمدبن ابراهیم بن سیمجور، بیهق را به اقطاع یافت و یک سال ...
سالار. (اِخ ) سلار. ابن عبدالعزیز دیلمی از فقها و ادبای شیعی در قرن پنجم مکنی به ابوالعلی و شاگرد شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی ...
سالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته ...
سالار. (اِخ ) ابن وشمگیر پسر وشمگیر زیاری است و بسال 330 هَ . ق . ابوعلی سپهسالار خراسان او را بگروگان برد. رجوع به احوال و اشعار ...
سالار. (اِخ ) اختیارالدین از رجال نیمه ٔ قرن هفتم هرات از سرکردگان شمس الدین کرت بود. رجوع به فهرست تاریخنامه ٔ هرات سیف هروی ...
سالار. (اِخ ) خسرو جمال الدین سالار مکنی به ابوالفتح از رجال نیمه ٔ اول قرن هفتم و از ممدوحان سید سراج الدین سگزی است . رجوع به ...
سالار. (اِخ ) (سیف الدین ...) از امیران ملک ناصر [ از پادشاهان سلسله ٔ ممالیک مصر ] بود. بسال 707 هَ . ق . بهمدستی حسام الدین بدر چاش...
سالار. (اِخ ) محسن بن علی بن احمد المطوعی مکنی به ابوالعباس ، سالار غازیان بود و هریک چند بار با مطوعه به «طرسوس » رفتی به غزو و ...
سالار. (اِخ ) محمد حسن خان فرزند اللهیارخان آصف الدوله ، دائی محمد شاه ، به سال 1262 هَ . ق . در اواخر سلطنت محمدشاه ببهانه ٔ ستیزه ...
این نام در اوستایی: سَرِدَنا saredanā؛ در سغدی: سریاکیچ saryākic؛ در مانوی: سارار sārār؛ و در پهلوی: sālār (فرمانده، سرور، سردار) بوده است.*...
تن سالار. [ ت َ ] (اِ مرکب ) جسم کلی و تنبد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تن و سالار شود.
سالار حج . [ رِ ح َج ج ] (اِخ ) یکی از اوتاد است و گور او در بخارااست در جانب قبله مزار امام ابوبکر فضل . گویند آن بزرگ سی و پنج ...
سالار زیی . [ زِ ] (اِخ ) علاقه ای است بفاصله هفت هزار و پانصدگزی در شمال شرق قلعه ٔشرتان در علاقه ٔ اسمار مربوط حکومت کلان کنرها...
سالار بار. [رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ . رئیس تشریفات . دربان شاه . دارنده ٔ بار. خرم باش . پرده دار. حاجب مخصوص ....
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. (ناظم الاطباء). فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا دا...
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست ت...
پل سالار. [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) موضعی به نزدیکی هرات . (حبیب السیر چ طهران جزء 4از ج 3 ص 380 و نیز ج 3 از ج 3 ص 180 و 252 و 280).
هفت سالار. [ هََ ] (اِ مرکب ) به کنایه ، سبعه ٔ سیاره . (یادداشت مؤلف ) : هفت سالار کاندرین فلک اندهمه گرد آمدند در دووداه .رودکی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »