فرخ . [ ف َرْ رُ ] (ص ) مبارک . خجسته . میمون . (برهان ). بشگون . نیک . فرخنده . سعد. (یادداشت به خط مؤلف ) : به ایران چو آید پی فرخش ...
فرخ . [ ف َ ] (ع اِ) چوزه . (منتهی الارب ). چوزه . جوجه . این کلمه شباهت با فریک فارسی دارد. (یادداشت به خط مؤلف ). بچه ٔ پرندگان ...
فرخ . [ ف َ رَ ] (ع مص ) بیرون شدن ترس کسی و آرمیدن . (منتهی الارب ). زوال یافتن پریشانی و یافتن اطمینان . (از اقرب الموارد). ||...
فرخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان ، جایی با کشت و زرع بسیار و نعمت فراخ . (از حدود العالم ). این...
فرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ ...
میدانگاه در میان مردم بروجن وچهارمحال این واژه کاربرد دارد وبه معنی جای باز ومیدان به کار می رود
شاید نخست این واژه "فراخ جا" بوده باشد.
فرخ پی. (/farroxpey/ ص.م.) خجستهپی؛ خوشقدم. فرهنگ فارسی عمید
شب فرخ . [ ش َ ب ِ ف َرْ رُ ] (ترکیب وصفی ) فرخ شب . فرخنده شب . || (اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی و نام لحن چهاردهم باشد ا...
فرخ سیر. [ ف َرْ رُ ی َ ] (ص مرکب ) آنکه سیرتی پاک و خصال ستوده دارد. نیکوسیر : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذربا کمند اندر میان دشت چ...
فرخ سیر. [ ف َرْ رُی َ ] (اِخ ) نهمین از سلاطین بابری هند که از 1124 تا1131 هَ .ق . پادشاهی کرد. (یادداشت به خط مؤلف ).
فرخ شاه . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از بزرگ زادگان آل ایوب است که در بلاد شام فرمانروایی داشته اند. وی برادرزاده ٔ صلاح الدین یوسف بن ...
فرخ لقا. [ ف َرْرُ ل َ ] (اِخ ) نام قهرمان کتاب امیرارسلان رومی نوشته ٔ نقیب الممالک است . او دختر پطرس شاه فرنگی است . امیرارسلان ...
فرخ مرت . [ ف َرْ رُ م َ ] (اِخ ) مؤلف «ماتیکان هزار داتستان ». این کتاب گزارش هزار فتوای قضایی است و از جمله کتب غیردینی است ک...
فرخ وند. [ ف َرْ رُ وَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی بختیاری . (از جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 75).
اخی فرخ . [ اَ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ابن امیر بسطام جاکیر. آنگاه که میرزا سعد وقاص حاکم قم از فرمان میرزا شاهرخ مبنی بر اطلاق امیر بس...
فرخ روز. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) نام پرده ای است از موسیقی و صوتی از مصنفات باربد و به قول شیخ نظامی نام لحن بیست وهفتم از سی لحن ...
فرخ زند. [ ف َرْ رُ خ ِ زَ ] (اِخ ) محمدحسن خان ، مشهور به خانلارخان . به نوشته ٔ مؤلف مجمعالفصحاء پسر علی مرادخان زند و نوه ٔ محمدحسن...
فرخ آباد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مهران شهرستان ایلام ، واقع در سه هزارگزی شمال مهران ، کنار رودخانه ٔ کنجان چم و مرز ایر...
فرخ آباد. [ ف َرْ رُ ](اِخ ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام ، واقع درپانزده هزارگزی جنوب دهلران ، کنار رودخانه ٔ میجه . ناحیه ای...
فرخ آباد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کوهدشت و هشت هزار...
فرخ آباد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران ، واقع در پانزده هزارگزی شمال باختری علیشاه عوض و 2هزارگزی جنوب ...
فرخ آباد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران که دارای ده تن سکنه است . (از فرهنگ ج...
فرخ خانی . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. ناحیه ای است واقعدر دشت ، سردسیر و دارای 134 تن ...