نتایج جستجو

۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لختی . [ ل َ ] (ق ) (از: لخت + «ی » نکره ) یک لخت . مقداری . اندازه ای . قدری . کمی . پاره ای . بخشی . بعضی . جزئی . قطعه ای . اندکی . مبلغ...
لختی . [ ل ُ ] (حامص ) چگونگی لخت . عوری . برهنگی . عریانی . || لوتی . || (ص نسبی ) لخت . برهنه و بی چیز: خیابان لختی .
لَختی، مانْد یا اینرسی (به فرانسوی: inertie)، خاصیتی از یک جسم است که با تغییر وضعیت جسم مخالفت می‌کند. هر چه جرم یک جسم بیشتر باشد لختی‌اش ...
یک لختی . [ ی َ/ ی ِ ل َ ] (ص نسبی ) یک لخت . بر یک نهاد : یک لختی از آن نیم در این سیرکآمد چو در دولختی این دیر. نظامی .رجوع به ی...
کون لختی . [ ل ُ ] (حامص مرکب ) برهنگی کون و عورت کسی . (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنگی .
لختی پختی . [ ل ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است : چند نفر لختی پختی ؛ چند تن برهنه و ناچیز.