نتایج جستجو

۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
وسیله ای جادویی که به وسیله ای طلسم و جادو روح فرد را زنده نگه می دارد و مانع از مرگ ابدی وی می شود
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
پیچ کوه . (اِخ ) محلی در جنوب دهک بلوچستان .
پای پیچ . (نف مرکب ،اِ مرکب ) لفّافه که مسافران برپای پیچند. پاتابه .
گوش پیچ . (نف مرکب ) پیچنده ٔ گوش . پیچنده ٔ گوش و تاب دهنده ٔ آن تأدیب یا سیاست را. گوشمال دهنده : چو گشت آسمانم چنین گوش پیچ نبا...
شکم پیچ . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) بهم پیچیدگی روده ها و پیچش روده . || ذوسنطاریا. (ناظم الاطباء). رجوع به ذوسنطاریا و پیچاک شکم شود...
چرخ پیچ . [ چ َ ] (اِ مرکب ) چرخ . حرکت دورانی . گردش بدور خود. پیچش و گردشی بسان حرکت چرخ . حرکتی چرخ مانند : برآمد برآنسان که ناس...
خوش پیچ . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) شخصی که صاحب سلیقه و میرزامنش باشد. (آنندراج ). عاقل . باسلیقه . شریف . نامدار. (ناظم الاطباء)...
دست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کن...
راه پیچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 241هزارگزی جنوب کهنوج و3هزارگزی باختری راه م...
رسن پیچ . [ رَ سَم ْ ] (ن مف مرکب ) صفت مفعولی از رسن پیچیدن . طناب پیچ . طناب پیچیده . پیچیده به رسن . || (نف مرکب ) نعت فاعلی ا...
زره پیچ . [ زَ رَه ْ ] ۞ (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی زمستان باشد که در مقابل تابستان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الا...
ساق پیچ . (اِ مرکب ) ساق بند. مچ پیچ : و از جوان کیف و دستمال و ساق پیچ و جزودان و خلال دان توقع داشتن . (رساله ٔ روحی انارجانی چ ...
شانه پیچ . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب )پیچنده و گرداننده ٔ شانه و کتف . || کنایه از سرکش و روگرداننده . (بهار عجم ) (ارمغان آصفی ).
طناب پیچ . [ طَ ] (ن مف مرکب ) پیچیده با طناب . کالا و متاعی که با طناب پیچیده شده باشد.
عنان پیچ . [ ع ِ نام ْ ] (نف مرکب ) آنکه عنان مرکوب را پیچاند. || سوار ماهر. (فرهنگ فارسی معین ). استاد در سواری . که تواند مرکب خ...
گیره پیچ . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیره ای است که دهنش با پیچ بسته و باز میشود. فلز را برای سوهان کردن به دهان آن گذاشته با پیچ ...
گرده پیچ . [ گ ِ دَ ] (اِ) گول خوردن . || گول زدن . || چیزی را در مقابل نان گرفتن . (از شعوری ). || (ن مف مرکب ) دورزده . احاطه ...
پیچ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . چرخیدن . پیچ خوردن . گردیدن . گشتن .- پیچ زدن دل (شکم ) ؛ پیدا آمدن دردهای پی درپی در شکم ...
پیچ خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیچ خورد. که بتابد. که قابلیت انعطاف داشته باشد. که تواند خمید. که توانش خمانید.
پیچ مهره . [ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ۞ پیچ و مهره . رجوع به «پیچ » و «پیچ و مهره » شود.
یخنی پیچ .[ ی َ ] (نف مرکب ) یخنی فروش . (آنندراج ) : داغهای سینه ام از خلق کی ماند نهان تا ز یخنی پیچ او خود را نسازم سینه پوش . سیف...
نوعی کاهو که مثل کلم برگ است اما مزه اش مثل مزه ی کاهوست و ترد و شیرین است.
مردم پیچ . [ م َ دُ ] (نف مرکب ) کنایه از مردم کش و مردم آزار. (انجمن آرا). || (اِ مرکب ) سلاحی است مانند چوگان . (انجمن آرا). مردم...
گنده پیچ . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چرخه و دوک . دوک دستی که بدان پنبه و پشم میریسند. (ناظم الاطباء). چرخ که بر آن ریسمان ریسن...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »