اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جوق

نویسه گردانی: JWQ
جوق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن . (آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) :
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور.

مولوی .


شب نیست که از برج فلک زآه دمادم
تأثیر دو صد جوق کبوتر نپرانند.

تأثیر (از آنندراج ).


چشم نااهل اگر با سخن من افتد
خیل صد جوق پری رم کند از دیوانم .

تأثیر (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
جوق . [ ج َ وَ ] (ع مص ) کج شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوق . [ ج َ وِ ](ع ص ) کج گردیده روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوق . (اِ) چوق . جوخ . چوخ . گروه . دسته (انسان و حیوان ). || گروهی از سوار و پیاده . فوج . || (ص ) بسیار. کثیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع ب...
جوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل ...
علی جوق . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک ، شهرستان ملایر. واقع در 42 هزارگزی شمال ملایر، و 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . ...
اخی جوق . [ اَ ] (اِخ ) جانی بیک خان اوزبک پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق . پس از پراکنده ساختن اردوی ملک اشرف ، پسر او تیمورتاش و دختر او س...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
پیلان جوق . (اِخ ) (آب ...) آبی بدشت قبچاق . (رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 447).
قلعه جوق . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 15هزارگزی باختر ضیأآباد و 13هزارگزی راه زنجان . موق...
قلعه جوق . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در دوهزارگزی شمال خاوری سراب و 2هزارگزی شوسه ٔ سراب ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.