جوق
نویسه گردانی:
JWQ
جوق . [ ج َ وِ ](ع ص ) کج گردیده روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
جوق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن . (آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) : هر ک...
جوق . [ ج َ وَ ] (ع مص ) کج شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جوق . (اِ) چوق . جوخ . چوخ . گروه . دسته (انسان و حیوان ). || گروهی از سوار و پیاده . فوج . || (ص ) بسیار. کثیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع ب...
جوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل ...
علی جوق . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک ، شهرستان ملایر. واقع در 42 هزارگزی شمال ملایر، و 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . ...
اخی جوق . [ اَ ] (اِخ ) جانی بیک خان اوزبک پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق . پس از پراکنده ساختن اردوی ملک اشرف ، پسر او تیمورتاش و دختر او س...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پیلان جوق . (اِخ ) (آب ...) آبی بدشت قبچاق . (رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 447).
قلعه جوق . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 15هزارگزی باختر ضیأآباد و 13هزارگزی راه زنجان . موق...
قلعه جوق . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رازلیق بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در دوهزارگزی شمال خاوری سراب و 2هزارگزی شوسه ٔ سراب ...