اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سأم

نویسه گردانی: SAM
سأم . [ س َءْم ْ / س َ ءَ ] (ع مص ) بستوه آمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) موت ،ترک همزه در آن مشهورتر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) مکروه . غیر مقبول . (دزی ج 1).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
سام . (اِخ ) نام کوهی است در ماوراءالنهر. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ).
سام . (اِخ ) نام کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب ).
سام . (اِخ ) ابن غیاث الدین غور. از جد غوریان است که بعد از عم زاده پادشاه شد و بعراق رفت . (تاریخ گزیده ص 407). رجوع به حبیب السیر شود.
سام . (اِخ ) ابن نوح علیه السلام . بقول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است .اکثر انبیاء و جمیع اهل ایران از تخم اویند و او را شش پسر بود. رجوع به ...
سام . (اِخ ) رکن الدین . از خانواده های اتابکان یزد است که مادر او دختر امیر علاءالدوله علی بوده . رجوع بتاریخ مغول ص 406 و رجوع به فهرست ...
سام: در سنسکریت: sAm (آشتی دادن، آرام کردن) اوستایی: sam (آرام بودن)، sAma؛ پهلوی: sAm. با همان معنی سنسکریت. سام پسر نریمان و پدر زال و پدر بزرگ رستم...
باد سام . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد سموم . سعیر.
بنی سام . [ ب َ ] (اِخ ) سام پسر بزرگ نوح پیغمبر بود و اقوامی را که از او پدید آمدند بنی سام گویند. آرامیان و مردم سوریه و کلدانیان و آشوریان ...
پورسام . [ رِ ] (اِخ ) مراد زال است : که چون بودتان کار با پور سام بدیدن به است اربآواز و نام . فردوسی . || مراد رستم است : بخندید با رستم ...
دستان سام . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دستان زند. دستان پسر سام ، چه دستان لقب زال پدر رستم بوده است : تو پور گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرم...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.