اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شخ

نویسه گردانی: ŠḴ
شخ . [ ش َخ خ ] (ع مص ) خرخر کردن در خواب . (منتهی الارب ): شخ فی نومه ؛ غط. || صدا دادن شیر وقت دوشیدن . (از اقرب الموارد). || به آواز درآوردن کمیز را. (منتهی الارب ). || بول کردن کودک . (از اقرب الموارد). || دراز کردن کمیز ودور انداختن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
شخ . [ ش َ ] (اِ) کوه باشد که به عربی جبل خوانند. (برهان ) : خرامیدن کبک بینی به شخ تو گویی ز دیبا فکندست نخ . بوشکور.گرازیدن گور و آهو به...
شخ . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) مخفف شوخ است که به معنی چرک بدن و جامه باشد. (برهان ). چرک اندام و جامه . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ رشیدی ). چرک اند...
شخ . [ ش َخ خ ] (ع اِ) کمیز و آواز آن . (منتهی الارب ). کمیز و بول . (ناظم الاطباء).
این واژه غلط مشهور از « شق » است. رجوع به شق شود.
شخšax معنی ۱. تیغ کوه؛ سرکوه. ۲. زمین سخت و ناهموار: ◻︎ میوه‌ها سر در کشند از شدّت گرما به ‌شاخ / ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ (انوری: ۵۸۲). ۳...
گل شخ . [ گ ِ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل چسبنده . (آنندراج ).
کله شخ . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کله شق گویند. سرشخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق شود.
گردن شخ . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ) : ز گردن شخیهای مینا چه غم که خواهد ملایم شد این زیر و بم . ملاطغرا (از آ...
شخ کمان . [ ش َ ک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . تیراندازی که کمان او بسیار سخت باشد و کشیدن کمان سخت دلیل بر قوت و قدرت بسیار است . (غیاث اللغا...
شخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچه...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.