اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طلع

نویسه گردانی: ṬLʽ
طلع. [ طَ ل َ ] (ع مص ) برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
طلع. [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طلاع . (منتهی الارب ).
طلع. [ طِ ] (ع اِ) اسم است اطلاع را. و منه :اطلع طلع عدده . (منتهی الارب ). وقوف بر چیزی . (منتخب اللغات ). || جای بلند که از آن اطلاع یاب...
طلع. [ طَ ] (ع اِ) جای بلند که از آن اطلاع یابند. || کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب ). || اندازه و مقدار. یقال :الجیش طلع الف . (م...
لفت طلع. [ ل ِ طَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
آب طلع. [ ب ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً عرقی که از شکوفه ٔ خرما گیرند و امروز آن را طلعانه گویند : و از وی [ از فارس ] آب گل و آب...
تلع. [ ت َ ] (ع مص ) برآمدن روز. (از اقرب الموارد). || گسترده شدن چاشتگاه . (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن مرد سر را از آنچه درآن فرو...
تلع. [ ت َ ل َ ] (ع مص ) درازگردن شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ...
تلع. [ ت َ ل ِ ] (ع ص ) اناء تلع؛ آوند پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظرفی که پر باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رجل تلع؛ مرد بسیا...
طلا. [ طَ ] (ع اِ) آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طُلْوان . طُلُوان . (منتهی الارب ). || به قطران اندوده . (منتخب اللغات ) ...
طلا. [ طِ / طَ ] (از ع ، اِ) زر (در اصطلاح فارسی ). زر سرخ . بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان ). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.