گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ظبی نویسه گردانی: ẒBY ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (اِخ ) کنیزکی ازآن ِ سعید فارسی که بر عصابه ٔ وی به زر نوشته بود:العین ُ قارئةٌلِما کتبت فی وَجْنتی ّ اَنامِل ُ الشجن .(عقدالفرید ج 8 ص 137). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی ظبی ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (ع اِ) آهو. غزال . ابووَثاب . ج ، ظِباء، ظَبیات ، ظب ، ظُبی . و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه . || نشان و ... ظبی ظبی . [ ظُ بی ی ] (ع اِ) ج ِ ظَبی . ظبی ظبی . [ ظُ ب َی ی ] (اِخ ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده ٔ حاج ّعراق واقع و میان آن تا النقرة یک روز فاصله است . ظبی ظبی . [ ظُب ْ با ] (اِخ ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین . ظبی به معنى آهو ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى و تازیان (اربان) آن را از واژه تیبا Tiba در پهلوى به معناى آهو و کژال برداشته معرب نموده (ت به ظ ) و گفته... قرن ظبی قرن ظبی . [ ق َ ن ُ ظَب ْی ْ ] (اِخ ) آبی است بالای سعدیه ، و گویند کوهی است در نجد از بنی اسد. (معجم البلدان ). عین ظبی عین ظبی . [ ع َ ن ِ ظَ ] (اِخ ) جایگاهی است بین کوفه و شام ، در سمت سَماوة. (از معجم البلدان ). زبی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. ذبی ذبی . [ ذِ ب ْ بی ی ] (ع اِ) سرهنگ شحنة. زبی زبی .[ زَب ْی ْ ] (ع مص ) بار کردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). بار کردن کسی را. (آنندراج ) (متن اللغة). حمل است و جوهری این شعر را بگواه ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود