اجازه ویرایش برای همه اعضا

زبی

نویسه گردانی: ZBY
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
زبی .[ زَب ْی ْ ] (ع مص ) بار کردن . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). بار کردن کسی را. (آنندراج ) (متن اللغة). حمل است و جوهری این شعر را بگواه ...
زبی . [ زُ با] (ع اِ) پشتیهای بلند زمین که آب به آن نرسد. ج ِ زبیة بالضم ، و مثل است در عرب : بلغ السیل الزبی . (غیاث اللغات ). ۞ ج ِ زبی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
به معنى آهو ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى و تازیان (اربان) آن را از واژه تیبا Tiba در پهلوى به معناى آهو و کژال برداشته معرب نموده (ت به ظ ) و گفته...
ذبی . [ ذِ ب ْ بی ی ] (ع اِ) سرهنگ شحنة.
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) ابن ذری معروف به حَلحال . تابعی است .
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) ابوجعفر احمدبن یحیی بن احمدبن عمیرة الضبی القرطبی . از علماء اندلس . مولد اوبلش موضعی بباختر شهر لورقة. او مبادی عل...
ضبی . [ ض َب ْبی ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم . رجوع به احمد... شود.
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) عم مسعودبن خطاب . و او به امر حجاج بن یوسف و به دستیاری قتیبةبن مسلم پس از عزل وکیعبن حسان بجای وی در عداد...
ضبی . [ ض َب ْ بی ] (اِخ ) مفضل بن محمد. رجوع به مفضل ... شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.