اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کمان

نویسه گردانی: KMAN
کمان . [ ] (اِخ ) از دیه های کوزدر. (تاریخ قم ، ص 141).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کمان کشی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ چرام (قسمت دوم از چهار بنیچه ٔ ایل جاکی کوه کیلویه ٔ فارس ) (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ...
کمان ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده . آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : ز غمزه تیر و از...
کمان صفت . [ ک َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خمیده مانند کمان . چون کمان مقوس و گوژ : چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شدچون تیر ناگهان ز...
سخت کمان . [ س َ ک َ ] (ص مرکب ) پهلوان و تیرانداز و شه زور. (آنندراج ). درشت و بی رحم . (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پ...
چرخ کمان . [ چ َ ک َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کمان سخت . (آنندراج ). کمان زوردار. (ناظم الاطباء).
چست کمان . [ چ ُک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ). پهلوان . تیرانداز. آنکه در کمانداری و تیراندازی مهارت دارد. || (اِ مرکب ) کمان محکم و ...
چهل کمان . [ چ ِ هَِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پساک__وه بخش کلات شهرستان دره گز. در 17هزارگزی جنوب خاوری دره گز واقع است . دره و معتدل ...
کمان آور. [ ک َ وَ ] (نف مرکب ) کماندار و کمانکش و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمانور : فرستش تو بر تخت و آرام گیربسان کمان آوری راست تیر. فردوس...
کمان پشت .[ ک َ پ ُ ] (ص مرکب ) کوزپشت . (آنندراج ). آنکه پشت وی خمیده باشد. (ناظم الاطباء). گوژپشت . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه پشت او چون ک...
کمان خانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که کمان را در آن گذارند. قربان . (فرهنگ فارسی معین ). || گوشه ٔ کمان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فار...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.