اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آبستن

نویسه گردانی: ʼABSTN
آبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته :
پریچهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد از این نامور کدخدای .

فردوسی .


که ازبهر اوازدرِ بستن است
همان نیز بیمار و آبستن است .

فردوسی .


گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسر زاده از چارمادر.

ناصرخسرو.


بلحسن آن معدن احسان کزو
دل بسخن گشته ست آبستنم .

ناصرخسرو.


ای برادر گر عروس خوبت آبستن شده ست
اندر آن مدت که بودی غائب از نزد عروس
بر عروست بدگمان گشتن نباید بهر آنک
ماکیان چون نیک باشد خایه گیرد بی خروس .

علی شطرنجی .


۞
- آبستن بودن از کسی ؛ مجازاً رشوه ٔ نهانی ستده بودن از او.
- مثل آبستنان رفتن ؛ سخت بکاهلی و آهستگی راه پیمودن .
- امثال :
شب آبستن است ؛ وقوع حوادث تازه و غیرمنتظر ممکن است :
ترا خواسته گر ز بهر تن است
ببخش و بدان کاین شب آبستن است .

فردوسی .


شب بدخواه را عقوبت زاد
شب شنودم که باشد آبستن .

فرخی .


نبندد در برویم تا دهد در بزم خود جایم
نمیدانم چه زاید صبحدم آبستن است امشب .

ظهیر فاریابی .


و عرب گوید: اللیل حُبْلی ̍ لست تدری ما تلد.
یک امشب را صبوری کرد باید
شب آبستن بود تا خود چه زاید.

نظامی .


فریب جهان قصه ٔ روشن است
سحر تا چه زاید شب آبستن است .

حافظ.


۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
آبستن شدن . [ ب ِ ت َش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن گشتن . آبستن گردیدن . آبستن آمدن . تمخض . حَبَل . (دهار). بار گرفتن . بار برداشتن . حامله گشتن . ح...
آبستن کردن . [ ب ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احبال . (زوزنی ). القاح .
آبستن گشتن . [ ب ِ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . رجوع به آبستن شدن شود : این بلایه بچگان را ز چه کس آمده زِه همه آبستن گشتند به ...
آبستن گردانیدن . [ ب ِ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آبستن کردن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۳/۰۲/۰۷ Iran
0
0

استاد ناصر انقطاع آبستن (آپوستن پهلوی) را به نقل از یک لغت شناس آلمانی به معنی دارای پسر شونده گرفت. ولی کلمات سانسکریتی آ-پوشتن و آپ-پوشتن (وارد مرحله چاقی شدن و نشو و نما کردن و پر غذا شدن) آلترناتیو بهتری برای ریشه واژه فارسی آبستن است. امّا از بحثی که دوستان در این باره نمودند، شاید شق ثالث آ-پیوس-تن (دارای تن اشتیاق دار شدن) بهترین و منطقی ترین گزینه در این باب باشد.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.