آراد
نویسه گردانی:
ʼARʼD
آراد. (اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر دین و تدبیر امور و مصالحی که بروز آراد متعلق است . || (اِ) روز بیست وپنجم از هر ماه شمسی که آن را ارد نیز گویند و در این روز نو بریدن و نو پوشیدن را نیک و سفر و نقل و تحویل شوم شمردندی .
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آراد در سنسکریت آراده ArAda و به معنی آوای ستایش است و نام یک استاد نیز بوده است.*** فانکو آدینات 09163657861
آ در لهجه بختیاری در ابتدای نام معنای آقادارد .اقای جوانمرد.(ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخش...
اراد. [ اَ ] (اِخ ) ۞ ناحیه ایست از نمسه (هنگری جنوبی )، مساحت آن 7000 گز مربع. سکنه ٔ آن مجار و آلمانی و اکثر ایشان فلاحانند و مذهب غالب ...
عراد. [ ع َ ] (ع اِ) گیاه سطبر. (آنندراج ). گیاهی است سخت . چوب درختی است . (از اقرب الموارد).
عراد. [ ع َرْ را ] (ع ص ) کسی که عراده میسازد تا با آن کارکند. در انساب است که این اصطلاح عراده سازی را میرساند و آن آلت سنگ انداختن از...
عراد. [ ع َرْ را ] (اِخ ) ابوعیسی احمدبن محمدبن موسی البغدادی المعروف به ابن العرادی از اباهمام ولیدبن شجاع و یحیی بن اکثم و جز آنان حدی...
عراد. [ ] (اِخ ) شهری است در حدود یهودیه که شهریارش بنی اسرائیل را از عبور از مملکتش مانع گشت و برخی از ایشان را به اسیری برد بدین لحاظ ...
ارعد. [ اَ ع َ ] (ع ص ) در بیت ذیل از قصیده ٔ منسوب به منوچهری : هرکه ز فرمان او فراز نهد پای شوم درافتد چو برق در تن ارعد.کازیمیرسکی به ...
ارآد. [ اَرْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رئد. || ج ِ رُؤْد.