اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آزما

نویسه گردانی: ʼAZMA
آزما. [ زْ / زِ ] (نف مرخم ) آزمای . مخفف آزماینده ، و آن گاه که با اسمی مرکب شود، چنانکه در بخت آزما، جنگ آزما، دروغ آزما، رزم آزما، زورآزما، مهرآزما، هجرآزما، بمعانی مختلف آید. در جنگ آزمای ، نبردآزمای و رزم آزمای و امثال آن به معنی دهنده و کننده ٔ جنگ و نبرد و رزم است :
سراپا بپوشید زآهن قبای
میان بست بر کین رزم آزمای .

فردوسی .


که امروز سهراب جنگ آزمای
چگونه بخنگ اندر آورد پای ؟

فردوسی .


بفرمود تا جهن رزم آزمای
شود با بزرگان لشکر زجای .

فردوسی .


چنین گفت بهرام جنگ آزمای
بنزد بزرگان پاکیزه رای .

فردوسی .


و در دروغ آزمای به معنی گوینده ٔ دروغ است :
دروغ آزمای است چرخ بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند.

فردوسی .


و در مهرآزمای و زورآزمای و مانند آن بمعنی ورزنده ٔ مهر و ورزنده ٔ زور باشد :
به تنهائی سخنهائی سرایان
که گویند آن سخن مهرآزمایان .

(ویس و رامین ).


بزندان فرستادش از بارگاه
که زورآزمای است بازوی جاه .

سعدی .


و در هجرآزمای و نظایر آن به معنی متحمل و بَرَنده باشد:
زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای
دوش بر گلبن همی تا روز ناله ٔ زار کرد.

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
بخت آزما. [ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) بخت آزمای . که بخت خود را آزماید. آزماینده ٔ بخت .
جنگ آزما. [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. مخفف جنگ آزماینده : شنیدم ز جنگ آزمایان پیش که از زور تن زهره ٔ مرد بیش .نظامی .
رزم آزما. [ رَ آ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مخفف رزم آزماینده . جنگ آزما. (آنندراج ). آنکه جنگها دیده . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آزموده و باوقوف درعل...
سنگ آزما. [ س َ ] (نف مرکب ) آزماینده ٔ سنگ . امتحان کننده ٔ سنگ . || کسی که متحمل خوردن سنگ یا برداشتن آن بود و در آن ثبات ورزد. (آنندراج...
آزمایش کننده ی ارد
دانش آزما. [ ن ِ ] (نف مرکب ) آزماینده ٔ دانش . آزماینده ٔ علم و فضل . امتحان کننده ٔ دانش . علم آزما : نسبت خاقان بمن کنند گه فخرور نگرد دانش آ...
دروغ آزما. [ دُزْ / زِ ] (نف مرکب ) دروغ آزمای . آزماینده ٔ دروغ . به دروغ پردازنده . دروغگو. رجوع به دروغ آزمای شود.
شنوائی آزما. [ ش َ / ش ِ ن َ زْ / زِ ] (اِ مرکب ) ۞ نام دستگاهی است که دکتر «کلر» بمنظور تعیین درجه ٔ شنوائی ساخته است اما به دقت شنوائی س...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اذما. [ اِ ] (ع حرف ربط مرکب ) اذاما. چون .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.