اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آسایش

نویسه گردانی: ʼASAYŠ
آسایش . [ ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دویم آسودن . راحت . استراحت . آسانی . آسودگی . دعه . وداعَت . خفض عیش . تنعم . رَوح . مقابل رنج :
بدانگه که می چیره شد بر خرد
کجا خواب و آسایش اندرخورد.

فردوسی .


شما را از آسایش و بزمگاه
بیکسر تهی شد سر از رزمگاه .

فردوسی .


کنون بر تو بر جای بخشایش است
نه هنگام آرام و آسایش است .

فردوسی .


همه جامه بر تنْش چون آب بود
نیازش به آسایش و خواب بود.

فردوسی .


تا رنج کهتری بر خویشتن ننهی به آسایش مهتری نرسی . (قابوسنامه ).
ای پسر آسایش من رفتن است
زآنکه قرارم بدگر مسکن است .

ناصرخسرو.


بطر آسایش ... بدو [ بشتربه ] راه یافت . (کلیله و دمنه ).
هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام
بهرام بشاهی به و لنبک بسقائی .

خاقانی .


بهر آسایش زبان کوتاه کن
در عوضْمان همتی همراه کن .

مولوی .


خدا را بدان بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است .

سعدی .


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.

حافظ.


هست اگر آسایشی زیر فلک در غفلت است
وای بر آن کس کز این خواب گران برخاسته ست .

صائب .


|| سکون نفس :
به آسایش و نیکنامی گرای
گریزان شو از مرد ناپاک رای .

فردوسی .


|| مایحتاج ، لوازم ، اسباب آسایش :
همه راه پرپوشش و خوردنی
از آسایش بزم و گستردنی .

فردوسی .


|| عطالت . تعطل . عطلت . فراغ . فراغت . کاهلی . غنودن . سبات :
چو چندی برآمد بر این روزگار
شب و روز آسایش آمد ز کار
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد ودام بودی فزون از گمان .

فردوسی .


نشاید درنگ اندر این کار هیچ
که خام آید آسایش اندر بسیچ .

فردوسی .


دلم بگرفت از این آسوده کاری
که آسایش بود بنیاد خواری .

(ویس و رامین ).


تا گویند خصمان بجنگ پیش نخواهند آمد که رسول می آمد تا امروز آسایشی باشد خوارزمشاه را آنگاه نگریم . (تاریخ بیهقی ). غایت نادانی است ... آموختن علم به آسایش . (کلیله و دمنه ). || سکون . بی جنبشی . آرام :
زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسائی .

ناصرخسرو.


- آسایش جستن ؛ استراحت .
- آسایش دادن ؛ اراحه . اِجمام .
- آسایش کردن ، آسایش گرفتن ؛ استراحت . اسبات . اِتِّداع :
تا روز پدید آید و آسایش گیرم
زین علت مکروه و ستمکار و ژکاره .

خسروانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
با مشکلات می جنگیم تا به آسایش برسیم و با رسیدن تحمل ناکردنی اش می یابیم .بروکس آدامز. عوام می گویند خوشی زیر دلش زده است. م.
تن آسایش . [ ت َ ی ِ ] (اِ مرکب ) راحت . استراحت . آسایش تن . آسودگی تن . تن آسائی : که تمکین اورنگ شاهی ازوست تن آسایش مرغ و ماهی ازوست . ح...
آسایش جو. [ ی ِ ] (نف مرکب ) آسایش جوی . آنکه آسایش طلبد. آنکه فراغت و کاهلی دوست گیرد.
آسایش گه . [ ی ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آسایش گاه .
آسایش طلب . [ ی ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) آسایش جوی .
سلب آسایش. (اسم مصدری) گرفتن آسایش، ایجاد مزاحمت نمودن. توضیح: در اینجا «سلب» به معانی زیر است (بنقل از لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «سلب»): "...
آسایش طلبی . [ ی ِ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) آسایش جویی .
آسایش جویی . [ ی ِ جو ] (حامص مرکب ) چگونگی و صفت آسایش جوی .
آسایش خواه . [ ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آسایش جوی .
آسایش خواهی . [ ی ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) آسایش جویی .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.