آق
نویسه گردانی:
ʼAQ
آق . (اِخ ) نام طائفه ای از ترکمانان ساکن ایران ، دارای 700 خانوار. || نام طائفه ای از ترکمانان ایران ، ساکن قزل ملته حرگلان دارای سی خانوار.
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عق-ال . [ ع ُ / ع ُق ْ قا ] (ع اِ) علتی است در پای ستور هرگاه برفتار آید ساعتی لنگ کند بعد از آن گشاده گردد، یا خاص است به اسب . (منتهی ال...
اغ اغ . [ اُ اُ ] (اِ صوت ) آوازی که در گلو بگردد در وقت غرغره کردن و مانند آن . (آنندراج ). آوازی که در گلو از قرقره کردن پدید آید. (ناظم ا...
منف-اق . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیارنفقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
یقه سفید ،سفید جامه ،آستین سفید ،پوشش سفید ،غلاف سفید،طبقه ای ازمردم که بالاتر از مردم عادی وعوام از نظر مال ومنال.
عق-الان . [ ع ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عقال .رجوع به عقال شود. || زکات و صدقه ٔ دو سال : علی بنی فلان عقالان ؛ بر آنها صدقه ٔ دو سال است . (ازمنته...
عق زدن . [ ع ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دل آشوبه مبتلی شدن . استفراغ کردن . حال تهوع یافتن یا حال استفراغ داشتن . اشکوفه افتادن بر کسی . || ...
عق شدن . [ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حال قی به کسی دست دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). اشکوفه افتادن کسی را: به سبب بیماری اگر در گلوی تو...
آغ بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و همدان میان گوریجان و گوروان .