اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آلی

نویسه گردانی: ʼALY
آلی . [ لی ی ] (ع ص نسبی ) ۞ منسوب به آلت .
- جسم آلی ؛ جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی ؛ هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی ؛ بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵,۷۹۴ مورد، زمان جستجو: ۲.۰۸ ثانیه
بایرام علی . [ ع َ ] (اِخ ) نام آبادیی در مغرب قربان قلعه در مشرق مرو. (یادداشت مؤلف ).
پادشاه علی . [ دْ / دِ ع َ ] (اِخ ) چون حسام الدوله اردشیرحکمران رستمدار هزاراسپ را بقتل آورد حکومت ولایت رویان به پادشاه علی داد و هنوز م...
پهلوان علی . [ پ َ ل َ ع َ ] (اِخ ) دارکی . رجوع به علی دارکی ... و حبیب السیر چ خیام (ج 3 ص 282) شود.
پهلوان علی . [ پ َ ل َ ع َ ] (اِخ ) قورچی . رجوع به علی قورچی ... در حبیب السیر چ خیام (ج 3 ص 318) شود.
باباشیخ علی . [ ش َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا 18 هزارگزی جنوب خاوری فسا، کنار شوسه ٔ فسا به داراب . دامنه ،مع...
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن مهدی بن عمران اشبیلی ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن اخضر. وی لغوی بود و در سال 5...
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن یونش اشبیلی ،مشهور به ابن زفاق و مکنّی به ابوالحسن . نحوی و لغوی و ساکن دمشق بود. و در حدو...
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی ، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن . ادیب و نحوی ...
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن یوسف اشبیلی ، مشهور به ابن ضائع و مکنّی به ابوالحسن . نحوی بود و در بیست وپنجم ربیعالا...
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمد لخمی اشبیلی مغربی اندلسی مالکی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی لخمی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.