آمد
نویسه گردانی:
ʼAMD
آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است .
- آمد داشتن ؛ همیشه بفال نیک بودن .
- آمدِ کار ؛ فال نیک . خجستگی . یمن . میمنت : لانه کردن پرستو در خانه آمد کار است .
- آمد کردن ؛ خجسته ، میمون آمدن : قَدَم ِ این عروس بما آمد کرد.
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
آمد و نیامد داشتن . [ م َ دُ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آمدنیامد داشتن . برای بعضی یُمن و برای بعضی شآمت داشتن . برای برخی خجسته و میمون و بر...
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اینگ (سنسکریت: اینگیتَ)
ژَندا (سنسکریت)
امد. [ اَ ] (هزوارش ، اِ) هزوارش امد ۞ یا امد ۞ پهلوی ، همو ۞ بمعنی همیشه ، الی الابد. در عربی بمعنی غایت و منتهی شی ٔ و اجل است . (حاشی...
امد. [ اَ م َ ] (ع اِ) غایت . (اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین ). غایت و منتها. (ناظم الاطباء). غایت مدت . (آنندراج ). نهایت . (فرهنگ فارسی م...
امد. [ اَ م َدْ د ] (ع ن تف ) کشیده تر و درازتر. (ناظم الاطباء).
امد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهری است از بلاد جزیره بین دجله و فرات از دیار «بکر» دارای درختان بسیار و کشاورزی و باره ای بسیار محکم . (از روضات ال...
عمد. [ ع َ ] (ع مص ) ستون نهادن چیزی را و ایستاده کردن به آن . (منتهی الارب ). سقف و امثال آن را بوسیله ٔ ستون به پا داشتن و محکم داشتن...
عمد. [ ع َ ] (ع اِ) کوشش .(منتهی الارب ). بطور جد و یقین : قطعه عمداً علی عین ،و عمد عین . (از اقرب الموارد). || نیک راست و یقین . بیگمانی . ...
عمد. [ ع َم َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چسبیدن به کسی . (منتهی الارب ). ملازم گشتن . (از اقرب الموارد). |...