اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

آمیغ

نویسه گردانی: ʼAMYḠ
آمیغ. (ن مف مرخم ) در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن ،آمیخته و ممزوج و آمیز باشد :
همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود.

رودکی .


ای از این جوربد، زمانه ٔ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ.

رودکی .


بود شادیش یک سر انده آمیغ.

(ویس و رامین ).


دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا)
دل میغ از او عنبرآمیغ شد.

اسدی .


سخن آرایان در وصل سرایند سخن
فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم .

سوزنی .


بحری است کَفَش که ماهیش تیغ
بر ماهی بحر گوهرآمیغ.

خاقانی .


سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو
ای بگفته لاف کذب آمیغ تو.

مولوی .


زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ.

؟


|| (اِ) حقیقت ، مقابل مجاز. (برهان ). و رجوع به آمیز شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
آمیغ. (اِمص )آمیزش . خلطه . مخالطت . امتزاج . مزج . خلط. || بضاع . مباضعه . مباشرت . مجامعت . وقاع : چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخا...
بی آمیغ. (ص مرکب ) روقه . مروق . ساده . صاف . خالص . ناب . صرف . محض . (یادداشت بخط مؤلف ): بحت بحوته ؛ ساده و بی آمیغ گردید. باحت الماء؛ خورد آب...
سمن آمیغ. [ س َم َ ] (ن مف مرکب ) سمن دار. مخلوط با سمن : بنفشه ٔ سمن آمیغ تیغ تو ملکابه لاله کاشتن دشت کارزار تو باد. سوزنی .بکارزار بکاریز خون...
نوش آمیغ. (ص مرکب ) آمیخته به شهد. (فرهنگ فارسی معین ). به نوش آمیخته . (یادداشت مؤلف ) : همه به تنبل و بند است بازگشتن اوشرنگ نوش آمیغ ا...
غمان آمیغ. [ غ َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به غم یا آمیخته به غمها : آه ازین جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی .
آمیغ پژوهی. حقیقت طلبی. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: ژرف žarf، گود god (دری) پرتهportah (خراسانی) نایوک nāyuk، نیخو nixu (سغدی). ***فانکو آدینات 09163657861
عمیق . [ ع َ ] (ع ص ) دورتک یا دراز. (منتهی الارب ). دورتک و دراز. (ناظم الاطباء). دورتک و ژرف یا دراز. (از آنندراج ). ژرف ، بمعنی دور و دراز ...
nafase-amiq این دو واژه اربی است و پارسی جایگزین، این است: سونانک sunãnak (پارسی دری. برهان قاطع)
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد(کیان) آذرخش
۱۳۸۹/۰۴/۱۰ Iran
0
0

آمیغ در لغت به معنی حقیقت وجودی، اصل و اساس چیزی، چم و خم کاری میبوده است. اگر چه در روزگار امروز و در زبان محاوره امروز از این واژه استفاده نمی گردد اما با بسط این واژه می توان این کلمه ی فراموش شده ی پارسی را دوباره رایج کرد چه این واژه معنای دقیقی از تو و درون چیزی و حقیقت و اصل چیزی را بیان می دارد. همانند آمیغ زندگی که به فلسفه و حقیقت زندگی اشاره دارد که احمد کسرایی از آن بسیار سود برده است.


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.