آینه . [ ی ِ ن َ
/ ن ِ ] (اِ) در کلمه ٔ هرآینه ، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان ، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم . (زمخشری )
: همه سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی .
آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو
روشن کند دلت چو به بینی هرآینه .
بهرامی .
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هرآینه بد.
عنصری .
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه بدل او رسد نخست زیان .
عنصری .
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تر به برِ ما هرآینه .
عسجدی .
و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی [ خلیفه ] را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی ). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه ).
قبله مساز زآینه هرچند مر ترا
صورت هرآینه بنماید هرآینه .
خاقانی .
و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری . (گلستان ).
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه .
سعدی .
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود.