ابوالحسن
نویسه گردانی:
ʼBWʼLḤSN
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) فوشنجی هروی علی بن احمدبن سهل ، معاصر مقتدر و بعض دیگر از خلفای عباسی و عضدالدوله ٔ دیلمی در نیمه ٔ اول مائه ٔ چهارم هجری . وی در عراق صحبت ابوالعباس بن عطاء و جریری و در شام طاهر مقدسی و ابوعمرودمشقی را دریافت و نیز درک صحبت شبلی کرد و در اول جوانی از مولد خویش فوشنج هرات به نیشابور شد و در آنجا به تحصیل علوم وقت پرداخت و شیخ فریدالدین عطار گوید: شیخ ابوالحسن بوشنجی از جوانمردان خراسان بود و محتشم ترین اهل زمانه و عالمترین در علم طریقت و درتجرید قدمی ثابت داشت و ابن عطاء و بوعثمان و جریدی و ابن عمرو را دیده بود و سالها از بوشنج برفت و به عراق میبود و چون بازآمد به زندقه منسوب کردندش و از آنجا به نیشابور آمد و عمر را آنجا گذاشت چنانکه مشهور شد تا بحدی که روستائی را درازگوش گم شده بود پرسید که در نیشابور پارساتر کیست گفتند ابوالحسن بوشنجی ، بیامد و در دامنش آویخت که خر من تو برده ای گفت ای جوانمرد غلط کرده ای من ترا اکنون می بینم گفت نی خر من تو برده ای . درماند و دست برداشت و گفت الهی مرا از وی بازخر در حال یکی آواز داد که او را رها کن که خر یافتیم بعد از آن روستائی گفت ای شیخ من دانستم که تو ندیده ای لکن من خود را بهیچ آبروی ندیدم بر این درگاه ، گفتم تا تو نفَسی بزنی تا مقصود من برآید. نقل است که یک روز در راه میرفت ناگاه ترکی درآمد و قفائی بر شیخ زد و برفت مردمان گفتند چرا کردی که او شیخ ابوالحسن است ، مردی بزرگ . پشیمان شد و بازآمدو از شیخ عذر می خواست شیخ گفت ای دوست فارغ باش که ما این نه از تو دیدیم از آنجا که رفت غلط نرود. نقل است که از او پرسیدند تصوف چیست گفت تصوف اسمی و حقیقت پدید نه و پیش از این حقیقتی بود بی اسم . بپرسیدند از تصوف گفت کوتاهی امل است و مداومت بر عمل . و گفت اخلاص آن است که کرام الکاتبین نتوانند نوشت و شیطان آنرا تباه نتواند کرد و آدمی بر وی مطلع نتواند شد و گفت اول ایمان به آخر آن پیوسته است . و گفتند ایمان و توکل چیست گفت آنکه نان از پیش خود خوری و لقمه خرد خائی به آرام دل و بدانی که آنچه تراست از تو فوت نشود. و گفت هر که خود را خوار داشت خدای تعالی او را رفیعالقدر گردانید و هر که خود را عزیز داشت خدای تعالی او را خوار گردانید. نقل است که یکی از او دعاخواست گفت حق تعالی ترا از فتنه ٔ تو نگاه دارد - انتهی . وفات وی در شهر نیشابور به سال 348 هَ . ق . بودو در همان شهر مدفون گردید. و در نفحات الانس آمده است که او گفت لیس فی الدنیا شی ٔ اسمج من محب لسبب و عوض . و از او پرسیدند که ظریف کیست گفت الخفیف فی ذاته و اخلاقه و افعاله و شمائله من غیر تکلف . و باز او گفت مردم سه گروهند اول اولیاء که باطن ايشان بهتر است از ظاهر ایشان ، دوم علما که ظاهر و باطن ایشان برابر است ، سوم جهال که ظاهر ایشان بهتر است از باطن ایشان که خود انصاف ندهند و از دیگران انصاف خواهند.
واژه های همانند
۶۰۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبدالجلیل .رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 582، 602 و 607 شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبدالرحمن ، برادرزاده ٔ اصمعی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن احمد اصفهانی حزری . رجوع به حزری ابوالحسن عبدالعزیز... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ )عبدالعزیزبن مسلم مکی . رجوع به عبدالعزیز... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبدالغافر حافظبن اسماعیل بن عبدالغافربن محمدبن عبدالغافر احمدبن محمدبن سعیدفارسی نیشابوری . صاحب کتاب ...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن محمدبن المغلس . رجوع به ابن المغلس شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سقیر. رجوع به خزاز ابوالحسن عبداﷲ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن مقفع فارسی . در نامه ٔ دانشوران کنیت ابن المقفع را ابوالحسن آورده اند، لکن صاحب الفهرست گوید او ...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن عبدالحکم یا ابن الحکم بن نافع وراق . یکی از صالحین مشهور. وفات 250 یا 251 هَ . ق . رجوع به ...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن احمد العتبی ، وزیر امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصوربن نوح . رجوع به عبیداﷲ... شود.