ابوالحسن
نویسه گردانی:
ʼBWʼLḤSN
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) هبةاﷲبن سعید. او طبیب مقتفی خلیفه و استاد ابن التلمیذ امین الدوله بود و عمری طویل یافت . کتاب الاقناع و کتاب المغنی و کتاب التلخیص از تصانیف طبی اوست . گویند روزی وی گاه برخاستن از مجلس خلیفه مقتفی بعلت پیری در تعب و مشقت بود خلیفه گفت ای حکیم پیر شدی و او پاسخ کرد نعم یا مولانا و تکسرّت قواریری . و این اصطلاحی بود عامیان بغداد را که از آن کِبَر سن اراده میکردند. چون برفت مقتفی گفت من از این حکیم تا در خدمت ما بوده است هیچگاه سخنی مبتذل نشنیده ام و گمان برم از استعمال این اصطلاح قصدی داشت چون بپژوهیدند مکشوف گشت که وزیر عون الدین بن هبیره راتبه ٔ او را که بدارالقواریر محول بود قطع کرده است . خلیفه امر کرد تا راتبه ٔ او بازدادند و هم اقطاعی بر آن مزید کرد. وفات وی در صدواندسالگی به سال 560 هَ . ق . بود.
واژه های همانند
۶۰۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن بن حسین بن محمد قاضی خلعی . رجوع به علی بن حسن بن حسین ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن بن علی بن ابی الطیب الباخرزی ، معروف به علی باخرزی . کاتب رکن الدوله طغرل بیک سلجوقی . او ...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن بن عنتر ثابت خلوتی . رجوع به علی ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن خزرجی ، معروف به ابن وهاس . رجوع به علی ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن کرمانی . رجوع به علی ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسن منائی ، معروف به کراع النمل بصری رواسی . ادیب لغوی . او در اواخرمائه ٔ سوم و اوائل مائه ٔ چ...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسین بن عبدالعالی کرکی عاملی ، مشهور به محقق ثانی . رجوع به علی بن حسین ... شود.
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ )علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . از شهربانو یا سلافه یا سلامه دختر یزدجردبن شهریار یا هرمزا...
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسین بن علی ضریر، ملقب به جامع باقولی نحوی . بیهقی گوید او در نحو و اعراب کعبه ای است و افاضل ...
ابوالحسن . [ اَبُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حسین بن علی المسعودی ، صاحب مروج الذهب . رجوع به مسعودی ابوالحسن علی ... شود.