اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابوالقاسم

نویسه گردانی: ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) آبندونی . ۞ عبداﷲبن ابراهیم بن یوسف آبندونی جرجانی . امام حافظ زاهد موثق مأمون ورع وکثیرالحدیت از اقران ابی بکر اسمعیلی و ابی احمدبن عددی ّ حافظ. در جرجان از عمران بن موسی و در بغداد از ابی عبداﷲ احمدبن حسن بن عبدالجبار صوفی و در بصره از ابوخلیفه فضل بن حباب جمحی و در مصر از ابی عبدالرحمن احمدبن شعیب نسائی و در موصل از ابی یعلی احمدبن علی بن مثنی تمیمی و دیگران حدیث شنیده است . حاکم ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲ حافظ و ابونصر اسماعیلی و ابوبکر سالحی قاضی و ابوبکر برقانی خوارزمی از آبندونی روایت کنند. حاکم در تاریخ خود گوید: ابوالقاسم آبندونی در سن کهولت بارها به نشابور آمد و مدتی ببود و در آنجابا ابوعبداﷲ و ابونصر مصاحبت داشت و در این وقت پیربود و سپس در سال 347 یا 348 هَ . ق . نیز به نیشابور آمد و اقامت گزید و بروایت احادیث مشغول شد و پس به جرجان شد و در سنه ٔ 350 هَ . ق . به بغداد رفت و هم بدانجا ببود تا درگذشت . و آنگاه که من به سال 367 به بغداد رفتم او را دیدم ضعف پیری بر وی غالب آمده وعمرش بنود و چهارسالگی رسیده . این مرد بزرگ یکی از ارکان حدیث است و با ابواحمدبن عدی حافظ شام و مصر مصاحب بود. و کتب او سماع بود (یعنی به اجازات اکتفا نمیکرد) و در رجب 368 از وی مفارقت کردم و به سال 369 خبر مرگ او را در نامه های اصحاب خویش خواندیم و هم گفته اند که آبندونی در حربیه بغداد سکونت داشت و بجرجان و بغداد روایت حدیث می کرد از جمعی از محدثین عراق و شام و مصر. ابوبکر برقانی گوید: من با ابومنصورکرخی نزد ابی القاسم آبندونی بقصد استماع حدیث می رفتیم و او ما را در یک مجلس معاً نمی پذیرفت و یکی از ما دو تن را بر در مینشاند و دیگری را اجازه ٔ دخول میداد و چون بیرون می آمد نوبت دیگری میرسید و میگفت سوگند یاد کرده است که برای دو کس دریکجا حدیث نکند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن محمدبن داودبن الجراح معروف به ابن اسماء و اسماء نام خواهر علی بن عیسی بن داود الجراح اس...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ )عبداﷲبن محمدبن احمد سعدی . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عبدالعزیزبن المرزبان بن شاهنشاه بن بنت احمدبن منیع بغوی . اصل او از بغشور شهرکی میان هرات...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْس ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن عبیداﷲ. معروف به ابن الخاقان . رجوع به ابن الخاقان و رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد بصری ازدی نحوی . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد الخاقانی وزیر. رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ](اِخ ) عبداﷲبن محمد عکبری . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن وهسودان . رجوع به عبداﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲ مستکفی . خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستکفی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) عبداﷲ مقتدی . خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مقتدی ... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.