ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) تنوخی . علی بن محمدبن داودبن ابراهیم القاضی المعروف بابی القاسم التنوخی البغدادی . صاحب روضات الجنات از صلاح الدین صفدی آرد که ابوالقاسم به بغداد شد و بمذهب ابی حنیفه فقه آموخت واو حافظ شعر و ذکی بود و عروضی بدیع داشت و در چندین شهر قضا راند و به سال 342 هَ . ق . درگذشت . و او جدّ قاضی تنوخی علی بن محسن و او والد ابی علی محسن تنوخی صاحب نشوارالمحاضره و غیر آن است و ابوالقاسم در علم نجوم بصیر بود و این علم از کسائی منجم فراگرفته بود و گفته اند که ابوالقاسم را در ده علم ید طولی بود و هفتصد قصیده و مقطوعه از طائبین از برداشت سوای آنچه که از دیگر شعرا و محدثین میدانست و در فقه و فرائض و شروط منتهی بود و بکلام و منطق و هندسه اشتهار داشت و در علم هیأت قدوه و امام بود و او راست :
من این استر جسمی وَ هْوَ منهتک
ما للمتیم فی فتک الهوی درک
قالوا عشقت عظیم الجسم قلت لهم
الشمس اعظم جرم حازه الفلک .
و نیز او راست :
تخیر اذاما کنت فی الامر مرسلا
فمبلغ آراء الرجال رسولها
و ردّد و فکر فی الکتاب فانّما
باطراف اقلام الرجال عقولها.
و او منادمت وزیر مهلبی میکرد و باری به سفارت نزد سیف الدوله شد و سیف الدوله او را گرامی داشت .
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۷ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رازی . رجوع به جعفربن محمد رازی معروف به ابی القاسم رازی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) راغب اصفهانی . رجوع به حسین ابوالقاسم بن محمدبن مفضل ... و راغب ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رافعی . رجوع به عبدالکریم بن محمد رافعی قزوینی شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رحّال . رسول مسعودبن محمودبن سبکتکین نزد علی تکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 62 شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) رقّی .منسوب به رقّه . (شیخ ...) منجم . در نامه ٔ دانشوران شرح حال این منجم بدین گونه آمده است : ۞ منجم...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زاهی شاعر. رجوع به علی بن اسحاق بن خلف بغدادی شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زَجّاجی . رجوع به ابوالقاسم بن ابی حرث ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زَجّاجی . عبدالرحمن بن اسحاق بغدادی . وی در نحو و دیگر علوم ادب شهرتی بسزا دارد. پس از تحصیل مقدمات ادب ...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زعیم الرؤساء ابن علی بن جهیر.رجوع به ابن جهیر زعیم ... و رجوع به زعیم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) زمخشری . رجوع به محمود ابوالقاسم بن عمربن محمدبن عمر الخوارزمی ... و رجوع به زمخشری ... شود.