ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) جلال الدین بن ابوالقاسم قوام الدین درگزینی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او بسمت علو همت و کثرت فصاحت و لطف گفتار و حسن کردار و شکل خوب و شمائل مرغوب موصوف و معروف بود و در امر جود و سخا و بذل و عطا نسبت بعلماء و فضلا بل کافه ٔ برایااسراف می نمود. لاجرم در ایام وزارت آن وزیر بحر مکرمت را قرض بسیار شد و پیوسته در سر دیوان جماعت قرض خواهان جمع آمده مزاحم اوقات شریفش می گشتند. القصه جلال الدین در اوائل ایام سلطنت سلطان محمدبن محمود امر وزارت را تکفل نمود و چون چند گاهی به تمشیت مهمات مملکتی پرداخت شمس الدین ابوالنجیب امراء و ارکان دولت را بخدمات لائقه ممنون گردانید تا جلال الدین را معزول ساخته و او را نوبت دیگر بدان درجه بلند رسانیدند. نقل است که در آن ایام که شمس الدین ابوالنجیب خاطر اکابر و اصاغر را ببذل درم و دینار بجانب خود مائل و راغب کرد جلال الدین این قطعه گفته بسلطان فرستاد که :
خصمم زبهر تربیت خویش و عزل من
بفریفت خلق را بزر و سیم بی کران
خصمم اگر بسیم و زر خویش واثق است
من بنده واثقم بخدای و خدایگان .
اما هیچ فائده بر آن مترتب نگشت و جلال الدین معزول شده این قطعه ٔ دیگر بخاطرش گذشت :
عشوه دادی مرا و بخریدم
لاجرم باد دارم اندر دست
در تو بستم دل و ندانستم
که دل اندر خدای باید بست .
و قاضی شروان بعد از عزل جلال الدین این ابیات در مدح و تسلی او انشا کرد:
در خواب دوش مسند صدر جهانیان
با بنده گفت خواجه مرا یاد می کند
گفتم که شاد باش که فردا بکام دل
پشت مبارکش دل تو شاد می کند.
بالجمله جلال الدین درکنج انزوا و نامرادی منزل گزید تا آن زمان که متوجه عالم باقی گردید. -انتهی .
پدر جلال الدین ، قوام الدین مکنی به ابی القاسم بود و صاحب حبیب السیر کنیه ٔ پسر را نیز ابوالقاسم آورده است . رجوع به دستورالوزراء ص 215 ببعد و حبیب السیر ج 1 ص 386 و نیز رجوع به ابوالقاسم قوام الدین و رجوع به جلال الدین ... شود.
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مقری . جعفربن احمدبن محمدبن احمد نیشابوری . یکی از شیوخ اهل طریقت . موطن و مدفن وی نیشابور است . و وفات ا...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مقسم . مولی بن عباس . تابعی است .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ملک الافضل شاهنشاه . وزیر مستنصر فاطمی . رجوع به ملک الافضل ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) منصور. یکی از ائمه ٔ زیدیه از نسل ائمه ٔ رسیه از فرزندان یوسف داعی نبیره ٔ یحیی الهادی الی الحق که در ح...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) منصوربن ابی الحسین محمدبن ابی منصور کثیربن احمد. مولد او هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابی ...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ] (اِخ ) منصوربن عمر کرخی . رجوع به منصور... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) منصور یا احمد یا حسن فردوسی . رجوع به فردوسی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) منصور قباری زاهد اسکندرانی . رجوع به منصور... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مؤتمن الدوله علی . وزیر مقتفی . رجوع به علی مؤتمن ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مؤدّب . بیت ذیل از این شاعر در لغت نامه ٔ اسدی آمده است :شرم بیک سو نه ای عاشقاخیز و بدان گیسو اندر بشل...