ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ضحاک بن مزاحم . مفسّر و محدّث نحوی بلخی . وی مؤدّب اطفال بود و گویند سه هزار کودک بمکتب داشت (؟). او درک صحبت ابن عباس و ابوهریره کرده و از سعیدبن جبیر تفسیر فرا گرفته است . و عبدالملک بن میسره گوید: ضحاک بن عباس را ندیده لکن سعیدبن جبیر را بری دیدار کرده و تفسیر از او فراگرفته است و شعبه گوید: از مشاش پرسیدم که آیا ضحاک از ابن عباس سماع دارد گفت او هرگز درک صحبت ابن عباس نکرده است . احمدبن حنبل و ابن معین و ابوزرعه وی را توثیق و یحیی بن سعید تضعیف کند. وفات ضحاک به سال 105 یا 106 هَ . ق . بوده است . (نقل به اختصار از معجم الأدباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 272).
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۷ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نصربن احمدبن نصربن مأمون بصری خبزارزی . رجوع به ابوالقاسم خبزارزی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نصیرالدین . رجوع به محمودبن المظفربن ابی توبه ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نظام الملک . رجوع به محمودبن المظفربن ابی توبه مکنی به ابی القاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نوح بن منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی . ملقب بامیر رضی ملک مشرق . رجوع به نوح ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نورالدین محمودبن زنگی بن آق سنقر. رجوع به محمودبن زنگی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نویری . رجوع به محمد نویری مالکی مکنی به ابی القاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نیشابوری . یکی از ادبای ایران . صاحب قاموس الاعلام گوید: او راست : کتاب کنج کنج [ شاید: گنج گنج یا کنج گن...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) (امیر سید...) نیشابوری . ابن علی . از علماء معاصر با سلاطین آق قویونلو. صاحب حبیب السیر آورده است : امیر ابوالق...
ابوالقاسم .[ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نیشابوری . دبیر مسعودبن محمودبن سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139 شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) وزیر مغربی . رجوع به حسین بن علی بن حسن بن محمدبن یوسف وزیر مغربی شود.