ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْس ِ ] (اِخ ) علی بن عبیداﷲ الدقاق . یا عبداﷲبن عبدالغفار الدقاق . مشهور به دقیقی نحوی . یاقوت گوید: او یکی از ائمه ٔ علماء نحو است و از ابی علی فارسی و ابی سعید سیرافی و ابی الحسن رمانی نحو فرا گرفته است و برای حسن خلق و سجاحت سیرت شاگردان بسیار بر او گرد آمده و تکمیل علوم خویش کردند و او را تصانیفی است ازجمله : کتاب شرح الجرمی ، کتاب العروض ، کتاب المقدمات ، کتاب شرح ایضاح . و گمان میکنم این کتاب از علی بن عبیداﷲ السمسمی باشد چه این کتاب پر است از «قال السمسمانی قال السمسمانی » و گمان نمیکنم دقاق که سن او از سمسمانی بیشتر است نزد سمسمانی تلمذ کرده باشد لکن چون مشایخ آن دو یکی و وفاتشان بیک زمان بوده است بغلط کتاب شرح الایضاح بعلی بن عبیداﷲبن دقاق منتسب شده است وقاضی ابوالمحاسن بن مسعر گوید: ابوالقاسم علی بن عبیداﷲ الدقیقی شاگرد ابی الحسن علی بن عیسی الرمانی است و کتاب سیبویه را نزد او قرائت کرده است قرائت بفهم . و بخط استاد خویش اجازه ٔ روایت گرفته و من از او فراگرفته ام و بروایت او اعتماد کرده ام - انتهی . مولد او به سال 345 و وفات به 415 هَ . ق . بوده است .
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سعیدبن هبةاﷲ (قاضی ...). رجوع به ابن سناءالملک و رجوع به سعید... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ](اِخ ) سلطان العلماء اسفراینی . او به سال 493 هَ . ق .ملاحده کشته شد. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 364 شود.
ابوالقاسم .[ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلیمان بن احمدبن ایوب بن مطیّرلخمی طبرانی حافظ و مدرس . رجوع به سلیمان ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلیمان بن حسن . معروف به ابن مخلد. رجوع به ابن مخلد ابوالقاسم و رجوع به سلیمان ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلیمان بن ناصر انصاری . رجوع به سلیمان ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلیم بن ایوب بن سلیم رازی . رجوع بسلیم ابوالقاسم بن احمد ایوب ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سمرقندی . رجوع به ابوالقاسم لیثی سمرقندی و نیز رجوع به ابوالقاسم اسحاق بن محمدبن اسماعیل سمرقندی شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سمعانی . احمدبن منصور سمعانی . رجوع به سمعانی و رجوع به احمد... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ] (اِخ ) سمنون حمزه ٔ بصری . رجوع به سمنون ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سهیلی . عبدالرحمن بن عبداﷲبن احمد خثعمی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.