ابوالقاسم
نویسه گردانی:
ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) قوام الدین بن حسن درگزینی . میرخوند در دستورالوزراء آورده است : قوام الدین ابوالقاسم بن حسن الدرجزینی ، بعلو همت و تهور و وفور سخاوت و تبحر موصوف و معروف بود. از اقسام بعضی از فضایل مثل شعر و انشاء شعور و وقوف تمام داشت . در مبادی احوال بنیابت یکی از اصحاب سلطان محمدبن ملکشاه قیام مینمود. و در زمان سلطان محمودبن محمد وزارت مملکت عراق بر وی مقرر گشت و بسبب فرط جود وسخاء و کثرت بذل و عطا جاه و جلال او از وزرای سابق درگذشت و بعد ازعزل نصیرالدین سلطان سنجر ابوالقاسم را از عراق طلبیده منصب وزارت خود برای صواب نمایش مفوض گردانید و فرمان قوام الدین در شرق و غرب عالم مانند حکم قضا نفاذ یافت و فضلا و شعراء در مدح او اشعار غرا گفته پرتو احسان بر وجنات احوال آن طایفه تافت . در جامعالتواریخ مذکور است که : قوام الدین ابوالقاسم برقتل اکابر و اعاظم بغایت دلیر بود و باندک زلتی و جزئی خطیئتی در کشتن مردم سعی و اهتمام می نمود. چنانکه روزی در سر دیوان میان او وعزالدین اصفهانی که در ممالک سلطان منصب استیفاء تعلق بدو میداشت جزوی گفت و شنیدی واقع شد قوام الدین در حال بحبس و قید عزالدین مثال داد و آن بیچاره بمحبس شتافته بر سبیل اعتذار این رباعی در سلک نظم کشید و پیش وزیر فرستاد:
رباعی .
گر تو ز گناه من خبر داشتئی
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ، ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی .
قوام الدین این رباعی در جواب نوشت که :
گر زانکه تو تخم کینه ام کاشتئی
در جنگ نصیب صلح نگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره بمانده ای ز گرگ آشتئی .
و عزالدین اصفهانی هم در آن حبس از جهان فانی انتقال نمود و همچنین وزیر قوام الدین عین القضاة همدانی را که اعلم علمای عهد خویش بود بسبب اندک سخنی که در باب فساد مذهب ، جمعی ازحساد بوی نسبت کردند فرمود تا بر در مدرسه که در آنجا درس میگفت از حلق آویختند. بالاخره شآمت خونهای ناحق شامل روزگار قوام الدین گشته ، سلطان سنجر او را معزول گردانید و سلطان طغرل بن محمدبن ملکشاه وی را بزمان سلطنت خود بقتل رسانید.
بخون خلایق میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست .
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن العریف . رجوع به حسین بن ولیدبن نصربن العریف ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن عساکر. رجوع به ابن عساکر ابوالقاسم و رجوع به علی بن حسن بن هبةاﷲ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن عطار. اندلسی اشبیلی . رجوع به ابن عطار ابوالقاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن علی بن جهیر. رجوع به ابن جهیر زعیم الرؤساء و رجوع به زعیم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن فارض . عمربن ابی الحسن علی بن مرشدبن علی حموی و کنیت دیگر او ابوحفص است . رجوع به ابن فارض و رجوع...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قدامه . مجدالدین علی بن جعفربن حسین بن قدامه ٔ موسوی . از بزرگان نشابور بود و او را رئیس خراسان میگفتن...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قسی اندلسی . رجوع به ابن قسی احمد... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قطاع سعدی صقلی لغوی علی بن جعفربن علی بن محمد. رجوع به ابن قطاع ... و رجوع به علی ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قطان . رجوع به ابن قطان و رجوع به هبةاﷲبن فضل بن قطان ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن گچ . رجوع به ابن گچ ... و رجوع به یوسف بن احمدبن یوسف بن گچ گچی ... شود.