اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابوالقاسم

نویسه گردانی: ʼBWʼLQASM
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مطهربن عبداﷲ. او از نویسندگان حاذق و نیکوسیرت و پسندیده صورت و بلندهمت و بزرگ نفس بود و قوانین ریاست و اعمال نیک میدانست . او به عضدالدوله پیوست و بخدمت او موسوم شد. روزی عضدالدوله دید که او با یکی از عمال مناظره میکند بفراست بدانست که او شایسته ٔ کارهای بزرگ است از آن روز باز اورا کارهای بزرگ میفرمود و از او آثار کفایت میدید وکار بجائی رسید که وزارت به او داد و او را با ابومنصور نصربن هارون نصرانی که در کتابت و حساب ید بیضاداشت شریک گردانید و بعد از آن هر دو را استاد جلیل میخواندند و با عضدالدوله می بودند در سفر و اقامت وجنگ و صلح . تا آنگاه که عمربن شاهین صاحب بطیحه بمرد عضدالدوله لشکری بدو داد و او را به بطایح فرستاد تا آنجا را از حسن بن عمران باز ستاند، وزیر ببطایح شد و چند ماه با حسن بن عمران جنگ کرد و آخر او را بشکست و سبب آن بود که چون ببطایح میرفت عضدالدوله سید ابوالحسن محمدبن عمربن یحیی علوی و ابوالعلا صاعدبن ثابت را با او بفرستاد چون آنجا برسید محتاج شد تا بندهای آب را به بندد و در آن شروع کرد و اتفاقاً هربند که ببستی آب آن را خراب کردی . مدتی آنجا بماند و هیچ کاری پیش نرفت . با او گفتند عضدالدوله همه روزه میگوید وزیر دیر ماند و همانا در اجتهاد تقصیر میکند و سید ابوالحسن نیز در این باب مطالعه ای بعضدالدوله نوشته بود فی الجمله وزیر را بتقصیر منسوب کرد، و هم بر او غالب شد. روزی در خرگاه بخفت و فراش را گفت درخرگاه ببند و فصادی بطلب چون فصاد بیامد گفت تو بفصد محتاج نه ای وی بانگ براو زد و او را بیرون کرد و فراش را گفت هیچکس را بمن راه مده و قلم تراش برداشت وشریانهای هردو بازو را ببرید و دستها در جامه خواب کشید و لحاف درخود پوشید و بخفت . و چون بیداری او دیر کشید فراش در شک شد و درآمد و جامه ٔ خواب را دید مالامال خون شده . بترسید و بیرون شد و مردم را خبر کرد. خواص او درآمدند و او را بر آن حال دیدند و هنوز رمقی باقی بود گفتند این با تو که کرد؟ گفت من خود کردم از آن که ترسیدم سید ابوالحسن در حق من بعضدالدوله چیزی نویسد و قصدی کند و او مرا مؤاخذه نماید در شماتت اعدا افتم . این سخن بگفت و بمرد در حال تجهیزش کردند و شخص او را بکازرون بردند که مولد او بود و ابومنصور هارون نصرانی شیرازی بانفراد وزیر شد. و یاقوت در معجم الأدباء در کلمه ٔ کران نام شهرکی از نواحی دارابجرد قریب سیراف فارس آرد که ابواسحاق کرانی یکی از کُتّاب ِ انشاء دیوان عضدالدوله که نائب ابی القاسم عبدالعزیزبن یوسف بود وقتی عضدالدوله را قصیده ای گفت و در آن وی را بستود و در آخر آن بشکایت از تأخیر جاریه و راتبه ٔ خویش ابیات زیرین بیاورده بود:
امن الرعایة یا ابن کل ّ مملّک
رفعت له فی المکرمات منار
ان تقطع الجاری الیسیر عن امری ٔ
ردفته کتابته لک الاشعار
یا صاحبی َّ دنی الرحیل فَذَلّلا
قلص الرکائب تحتها السفار
الأرض واسعةالفضاء بسیطة
والرزق مکتفل به الجبّار.
و عضدالدوله چون این شنید بخشم شدو رو فرا وزیر ابی القاسم مطهربن عبداﷲ کرد و گفت این توئی که مرا معرض این گونه سخنان کنی راتبه ٔ وی بازده و فائت های او وفاکن . ابواسحاق گوید: چون وزیر ازمجلس عضدالدوله بیرون شد بواسحاق را گفت گمان برم که از سر خویش سیر آمدستی . گفتم ای استاد سر بی زبان ، سفچه به از آن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن برهان . رجوع به عبدالواحدبن علی معروف به ابن برهان ... و رجوع به ابن برهان ابوالقاسم ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن البزری . عمربن محمدبن عکرمه ٔ جزری فقیه شافعی امام جزیره ٔ ابن عمر. رجوع به ابن بزری ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن بشران . او راست : جزئی در حدیث . (کشف الظنون ).
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن بشکوال . رجوع به خلف بن عبدالملک بن مسعودو رجوع به ابن بشکوال ... و ابوالقاسم خلف ... شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن بُن ّ. محدث است .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن جهیر. رجوع به علی بن فخرالدوله و رجوع به ابن جهیر زعیم الرؤسا شود.
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حبیب . او راست : تفسیری و ثعلبی گوید: از او چندین بار این تفسیر استماع کرده ام .
ابوالقاسم . [اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسن درگزینی . ملقب بقوام الدین . در اول نیابت یکی از حُجّاب سلطان محمدبن ملکشاه داشت و بزمان محمودبن...
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن حسین . بکری . ملقب برضی الدین (امام ...). او راست : شرح قصیده ٔ «یقول العبد» سراج الدین .
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْس ِ ] (اِخ ) ابن حنفیه محمدبن علی بن ابی طالب علیه السلام . رجوع به محمد... و رجوع به ابن حنفیه ... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۵۵ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.