ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نام کوهی به بحر قلزم و مردم آنجا را زراعت و حیوان شیرده نباشد، و غذای آنان منحصر به دانه ٔ کرچک و ماهی است . (از مراصدالاطلاع ).
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۵ ثانیه
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بطلیوسی . رجوع به عبداﷲبن محمدبن السید نحوی ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بغوی . رجوع به حسین بن مسعودبن محمد فقیه ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکائی . رجوع به زیادبن عبداﷲبن طفیل بکائی ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکربن سهل دمیاطی . رجوع به دمیاطی ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بکربن محمدبن خلف بن حیان بن صدقه . معروف به وکیع قاضی . او در اول کاتب ابی عمر محمدبن یوسف بن یعقوب قا...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) بکربن مضربن حکیم بن سلیمان بصری . و گروهی کنیت او را ابوعبدالملک گفته اند. رجوع به بکر... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بهاءالدین عبداﷲبن عبدالرحمن هاشمی مصری . معروف به ابن عقیل . رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبداﷲ... شو...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بیان بن عمر البخاری . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) تاج الدین جعبری . رجوع به ابومحمد جعبری شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) تبریزی . مورخ . صاحب قاموس الاعلام گوید: وی تاریخ محمدبن جریر طبری را بنام ابوصالح بن نوح بفارسی کرده ...