ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) نام کوهی به بحر قلزم و مردم آنجا را زراعت و حیوان شیرده نباشد، و غذای آنان منحصر به دانه ٔ کرچک و ماهی است . (از مراصدالاطلاع ).
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن بن محمدبن یزید المهلبی وزیر معزالدوله . شاعر بلیغ عصر خویش و از اوست کتاب دیوان رسائل و توقیعات . و ...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) حسن بن محمد المهلبی . رجوع به حسن ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن بن یوسف المستنجد. ملقب به مستضی ٔ خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستضی ٔ حسن بن المستنجد... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن بصری . ببعض روایات کنیت حسن ابومحمد است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن مستضی ٔبن مستنجدبن مقتفی بن مستظهر. خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستضی ٔ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن احمدبن یعقوب همدانی معروف به ابن حائک . رجوع به حسین ... شود و این نام بنا به بعض روایات ا...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن بدربن ایازبن عبداﷲ نحوی . معروف به ابن ایاز. رجوع به حسین ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲبن حمدان ملقب بناصرالدوله از ملوک بنی حمدان موصل . رجوع به ناصرالدوله ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن مسعودبن محمد. فقیه و مفسر و محدث شافعی . معروف به فرّاء خراسانی بغوی . رجوع به حسین ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن مسعودبن محمد. ملقب به محیی الدین . رجوع به حسین ... شود.