ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ](اِخ ) ابن عبداﷲ. خواهرزاده ٔ ابوالحسن مهذب الدوله امیر بطیحه . او سمت ولایت عهد خالوی خویش مهذب الدوله داشت و آنگاه که مهذب الدوله در جمادی الاول سال 407 هَ . ق . وفات کرد مقام امارت یافت و در منصف شعبان 407 درگذشت . رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 391 شود.
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عقیل . رجوع به ابن عقیل و رجوع به عبداﷲبن عبدالرحمن هاشمی مصری ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ )ابن عیینه سفیان هلالی . رجوع به ابن عیینه ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن غلبون .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن فرات . اسماعیل بن احمد هروی سرخسی . رجوع به اسماعیل ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن سلام بن مسکین . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قتیبه عبداﷲبن مسلم مروالروذی دینوری کوفی . رجوع به ابن قتیبه شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قدامه عبدالرحمن بن محمد. ملقب به شمس الدین . رجوع به ابن قدامه ابومحمد شمس الدین و رجوع به عبدال...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن قدامه . عبداﷲبن احمدبن محمدبن قدامه دمشقی . رجوع به ابن قدامه موفق الدین ... و رجوع به عبداﷲ... ش...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن کعب بن مالک . محدث است و حمادبن سلمة از وی روایت کند.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن کیسان . رجوع به عبداﷲبن طاوس بن کیسان یمانی یکی از ابناء فارس شود.