ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بسطامی . یکی از شیوخ تصوف معاصر ابراهیم بن شبان از مردم بسطام و ابوالفرج بن الجوزی در ترجمه ٔ او که بصفةالصفوه منعقد کرده قطعه ٔ ذیل را در ضمن حکایتی از او آورده است :
اذا ما عدت النفس
عن الحق زجرناها
و ان مالت الی الدّنیا
عن الاخری منعناها
تخادعنا و نخادعها
و بالصبر غلبناها
لها خوف من الفقر
و فی الفقر انخناها.
رجوع به صفةالصفوة چ حیدرآباد ج 4 ص 95 شود.
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
ابومحمد. [اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سفیان بن عیینةبن ابی عمران هلالی . رجوع به سفیان ... و رجوع به ابن عیینه ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سفیان هلالی . مشهور به ابن عیینه . رجوع به ابن عیینه ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سکن بن مغیرة البصری . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلمةبن عاصم نحوی لغوی . شاگرد فرّاء. رجوع به سَلمه ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلیمان بن مهران الاسدی دماوندی کوفی . مشهور به اعمش . رجوع به اعمش دماوندی سلیمان بن مهران شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سلیمان القافلانی . محدث است و عباس بن فضل از او روایت کند.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سمیدع بن واهب الجرمی . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سویدبن عبدالعزیز. محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سهل بن عبداﷲبن یونس بن عیسی بن عبداﷲبن رفیع تستری . رجوع به سهل ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) سهل بن هارون بن راهبون فارسی دشت میشانی . رجوع به سهل ... شود.