 
        
            ابومحمد
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼBWMḤMD
    
							
    
								
        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) راسبی . عبداﷲبن  محمد.رجوع  به  عبداﷲبن  محمد راسبی  مکنی  به  ابومحمد شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن  مسعودبن  محمد. ملقب  به  محیی الدین . رجوع  به  حسین ... شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسین بن  مهران . پیشکار و نائب  ابواحمد محمدبن  محمودبن  سبکتکین  بود بجوزجانان  در زمان  محمود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حصین بن  المنذر. و بعضی  کنیت  او را ابوساسان  گفته اند. محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حضرمی . او از ابوایوب  و از او ابوالورد روایت  کند.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حکم بن  ظهیر. محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حکم بن  عیینه  مولی  لکنده . و برخی  کنیت  او را ابوعبداﷲ گفته اند. محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حنظلةبن  قنان . محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خازن . عبداﷲبن  احمد شاعر و مترسل  شهیر اصفهانی . او از خواص  صاحب بن  عباد و برکشیدگان  اوست . در ریعان  شباب  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خالدبن  عبداﷲ الخراسانی . محدث  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خزرجی . رجوع  به  عبداﷲبن  محمد مالکی  شود.