اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) اسعد وزیر (خواجه امیرعمید سیّد...) کدخدای امیر ابوالمظفر چغانی والی چغانیان و ممدوح فرخی :
خواجه ٔ سید اسعد آنکه ازوست
هرچه سعد است زیر هفت سما.
خواجه بومنصور دستور عمید اسعد کزوست
سعد اجرام سپهر و فخر اسلاف گهر...
در چغانی رود اگر روزی فروشوید دو دست
ماهیان را چون صدف در تن پدیدآید درر.
و اوست که فرخی را نزد امیر ابوالمظفر چغانی برد. رجوع به ترجمه ٔ ابوالمظفر احمد چغانی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ](اِخ ) عبدالملک بن احمد. رجوع به عبدالملک ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عبدالملک بن محمدبن اسماعیل ثعالبی نیشابوری . رجوع به ثعالبی و رجوع به عبدالملک ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عتبی . محمدبن عبدالجبّار عتبی .عوفی در لباب الالباب جلد یک ، یکبار کنیت او را ابومنصور و بار دیگر ابوالنصر آورده . رجو...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) العجلی . پیشوای صنف منصوریة یکی از فرق هشتگانه ٔ غلاة.رجوع به بیان الأدیان و مفاتیح العلوم خوارزمی شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عزالدوله بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمدبن بویه دیلمی . او در شصت وسه سالگی به سال 367 هَ . ق . در جنگ با پس...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عزیز باﷲ نزاربن المعزبن المنصوربن القائم بن المهدی العبیدی صاحب مصر. رجوع به عزیز باﷲ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) علاّمه حلی . رجوع به حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلّی شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) علی بن احمد اسدی طوسی . رجوع به اسدی ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) علی بن حسن بن علی بن فضل . رجوع به صرّدرّ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) علی بن موسی بن جعفر مشهور به ابن طاوس و بعضی کنیت او را ابوالقاسم یا ابوالحسن گفته اند. رجوع به ابن طاوس شود.
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۰ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.