اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) جبّان (یا جبائی ؟) عالم لغت . صاحب حبیب السیر آرد که : روزی در مجلس علاءالدوله مسئله ای از علم لغت مذکور شد و شیخ ابوعلی سینا بقدروقوف در آن باب سخن گفت ابومنصور که یکی از دانشمندان اصفهان بود و در آن مجلس تشریف داشت شیخ را گفت در حکمت و فطانت شما هیچکس را سخنی نیست اما علم لغت تعلق بسماع دارد و شما تتبع آن فن نکرده اید شیخ ابوعلی از این سخن متأثر شده آغاز درس کتب لغت کرد و نسخ معتبر که در آن فن نوشته شده بود بدست آورد تا در علم لغت بمرتبه ای رسید که فوق آن درجه متصور نبود بعد از آن سه قصیده مشتمل بر الفاظ غریبه در سلک نظم کشیده فرمود تا آن قصاید را نوشتند و جلد کردند و آنرا کهنه ساختند در خلوتی نزد علاءالدوله بردند و گفت چون ابومنصور بملازمت آید این قصاید را به وی نموده بگوئی که این رساله در روز شکار در صحرا یافتیم میخواهیم که مضمون ابیات آنرا معلوم کنیم و علاءالدوله بر این موجب بتقدیم رسانید ابومنصور هرچند در مطالعه ٔ ابیات اهتمام کرد هیچ معلوم نتوانست کرد بعد از آن شیخ بمجلس حاضر گشته هر لغتی که ابومنصور را مشکل بود بیان فرمود که لغت در کدام کتابست و در کدام فصل ابومنصور بوفور فراست دانست که آن قصاید خاصه ٔ شیخ ابوعلی است لاجرم رسم عذرخواهی بجای آورد. رجوع به حبط1 ص 357 و تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 422 و 423 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن طاهر. رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن طلحه ازهری هروی . رجوع به ابومنصور ازهری و ازهری ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن علی خیاط بغدادی . رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمد دقیقی مداح آل سامان و چغانیان . رجوع به دقیقی ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) محمدبن اسعد. رجوع به ابومنصور حفده شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسام . فقیه قرشی . رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسین الاَّبی . از مردم آبه نزدیک ساوه برادر ابوسعد منصوربن حسین الاَّبی وزیر مجدالدوله رستم بن فخرالدولةب...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسین خطیر الملک میبدی یزدی . رجوع به ابومنصور خطیرالملک ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن سهل بن مرزبان کرخی . رجوع به محمدبن سهل ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالجبار. رجوع به ابومنصور عتبی و عتبی ... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.