اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) طاهر (خواجه ...) کتخدای ... ممدوح منوچهری در قصیده ای بمطلع:
بینی ۞ آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پَرِّ طوطی روی چون پَرِّ همای ...
ای بسا شورا کز آن زلفینکان انگیختی
گر نترسیدی ز بومنصور عادل کتخدای
طاهری گوهرنژادی از نژاد طاهری
عزم او عزم و کمال او کمال و رای رای .
کازیمیرسکی در حواشی دیوان منوچهری (صص 388 - 389) گمان برده است که ممدوح منوچهری در قصیده ٔ فوق همان خواجه طاهر دبیر مسعود است که بیهقی در تاریخ خود نام او آورده ، ولی دلیلی مؤید این ادعا ندارد. و در بعض نسخ بجای مصراع چهارم : گر نپرسیدی و تو منصور... آمده است ... و رجوع به ابومنصور اسعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فضل مسترشد (512 - 529 هَ . ق .). رجوع به مسترشد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن قتلمش محمدبن سلیمان . رجوع به ابن قتلمش و رجوع به محمدبن سلیمان ... شود.
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مافنه . بهرام وزیر ابوکالیجار دیلمی . رجوع به ابن مافنه و رجوع به بهرام ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن متقی خلیفه ٔ عباسی ، او دختر ناصرالدوله حسن بن عبداﷲبن حمدان موصلی را تزویج کرد. رجوع به تجارب الامم ابوعلی...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حسینی . او راست کتاب : مدارک النور و مشارق السرور.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [اَ م َ ] (اِخ ) ابوالفتح غازی . ملک الظاهر صاحب حلب .و ابومنصور کنیت دیگر اوست . رجوع به ظاهر... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن جمیل بن حسن بن جمیل . رجوع به احمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن احمد فرغانی . رجوع به احمد... شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۰ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.