اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابومنصور

نویسه گردانی: ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) قایماز. مجاهدالدین بن عبداﷲ زینی . او در ابتدا خادم صاحب اربل زین الدین بود سپس او را آزاد کرد و فرزندان وی برتبه ٔ اتابکی رسیدند. پسر زین الدین ، مظفرالدین امور اربل را بدو محول کرد و او در آن شهر به اجرای عدل و دادکوشید و در آنجا مدرسه و خانقاهی بنا کرد و اوقافی بسیار بر آن دو تخصیص داد و سپس بموصل منتقل شد و ازجانب اتابک سیف الدین امور قلعه ٔ موصل بدو مفوض گردید و در اینجا نیز مدرسه ای بزرگ بساخت و مکتبی خاص برای ایتام بنا کرد و بر دجله پل دوّمی کرد. وفات او در صفر 595 هَ . ق . است . ادبا و شعرا او را مدحها گفته و بنام او کتاب نوشته اند. ابن اثیر کاتب او بود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سلیمان بن حسین بن بردویه ابریشمی . رجوع به سلیمان ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سلیمان بن حفاظ کوفی . رجوع به سلیمان ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سوخته ٔ قهندزی . در نفحات جامی آمده است : شیخ الاسلام گفت که با منصور سوخته پیری بود درقهندز وقتی خویشتن را فرا ...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سیف الدوله سبکتکین غزنوی (366 - 387 هَ . ق .). رجوع به سبکتکین شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) سیف الدوله مجدالدین . رجوع به سیف الدوله ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) شار غرجستان . مؤلف حبیب السیر آرد: در زمان نوح بن منصور سامانی شار غرجستان ابومنصورنامی بود و این ابومنصور از غایت...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) شامی . محدث است . او از عم ّ خویش و ابن اسحاق از او روایت کند.
ابومنصور. [ اَ م َ ](اِخ ) شیرازی . رجوع به ابومنصور نصربن هارون شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) صرّدرّ علی بن حسن بن علی بن فضل . کاتب و شاعر. رجوع به صرّدرّ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) طاهر (خواجه ...) کتخدای ... ممدوح منوچهری در قصیده ای بمطلع:بینی ۞ آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای سنبلش چون پَرِ...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۰ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.