ابومنصور
نویسه گردانی:
ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدان بن زکریاء سینی . از مردم سین اصفهان . و او قول ابن خرشید را شنیده است . (تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن طاهر. رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن طلحه ازهری هروی . رجوع به ابومنصور ازهری و ازهری ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن علی خیاط بغدادی . رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن احمد دقیقی مداح آل سامان و چغانیان . رجوع به دقیقی ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) محمدبن اسعد. رجوع به ابومنصور حفده شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسام . فقیه قرشی . رجوع به محمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسین الاَّبی . از مردم آبه نزدیک ساوه برادر ابوسعد منصوربن حسین الاَّبی وزیر مجدالدوله رستم بن فخرالدولةب...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسین خطیر الملک میبدی یزدی . رجوع به ابومنصور خطیرالملک ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن سهل بن مرزبان کرخی . رجوع به محمدبن سهل ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالجبار. رجوع به ابومنصور عتبی و عتبی ... شود.