ابومنصور
نویسه گردانی:
ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمد انصاری . پدر شیخ الاسلام خواجه عبداﷲ انصاری مرید شریف حمزه ٔ عقیلی و خدمت ابوالمظفر ترمذی کرده بود و وفات وی بشعبان 430 هَ . ق . بود. رجوع به نفحات الانس چ هند ص 217 شود. و در نامه ٔ دانشوران (ج 4 ص 88) آمده است : از بیانات اوست که از کتاب طریق السوک او نقل شده که میگوید: سه چیز چون در طبع مرد باشد از سه چیز ایمن نباشد نفاق از انقلاب حالت و دروغ از بدی عاقبت و حسد از کوتاهی عمر. چون پنج خصلت مرد را باشد از دنیا و آخرت محروم گردد؛ پسندیدن ظلم بر مردمان و نخوردن غم دوستان و محروم کردن نزدیکان و ترجیح دادن خردان را بر بزرگان و خضوع و افتادگی بنزد ظالمان . چون دو صفت در مرد باشد محرومی و مأیوسی لازمه ٔ اوست اول جلب منفعت از برای خود دویم خواستن ضرر از برای برادر خود. چهار چیز بی چهار چیز در مرد نپایدو نماند: اول علمی که او را مایه ٔ عزت غیر کنند، دویم مالی که بتبذیر و اسراف خرج نمایند، سیم شغلی که آنرا سبب انتظام امور ظالمی کنند، چهارم شأنی که آنرا مایه ٔ ذلت عزیزان خواهند. از او پرسیدند که بدترین مردمان کیست گفت آنکس که به زبان و دلش با دوست موافق نباشد و عهود و مواثیق نگاه ندارد. مدفن او در بلخ در جنب قبر مرشد خود شریف حمزه ٔ عقیلی است و مؤلف حبیب السیر (ج 1 ص 309) ابومنصور را از اولاد مت بن ابی ایوب انصاری صاحب اکل رسول صلوات اﷲ علیه گفته است .
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابی طالب طبرسی . عالم شیعی صاحب کتاب احتجاج از اساتید ابن شهرآشوب . رجوع به احمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) احمدبن مأمون بن احمدبن محمد از آل فریغون . رجوع به احمد... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ارسلان خان اصم ّ. رجوع به ابومنصور اصم ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ازهری . محمدبن احمدبن طلحة ازهر (282 - 370 هَ . ق .).از مردم هرات و از بزرگان اهل لغت است . او به بصره و بغداد سف...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اسپیجابی .در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : عبداﷲبن عزیز از حبس ناصرالدین [ سبکتکین ] خلاص یافته بود و به أعالی ماورا...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اسدی شاعر. رجوع به اسدی شود.
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) اسعد وزیر (خواجه امیرعمید سیّد...) کدخدای امیر ابوالمظفر چغانی والی چغانیان و ممدوح فرخی :خواجه ٔ سید اسعد آنکه ازوست...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالحمید، ظافر. دوازدهمین از خلفای فاطمی (544-549 هَ . ق .). رجوع به ظافر...شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اصفهانی . حسین بن طاهربن زید. از شاگردان ابوعلی بن سینا. او در ریاضی و موسیقی استاد بود و شرحی بر رساله ٔ حی بن یقظ...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) اصم . ارسلان خان برادر و وارث طغان خان از آل افراسیاب . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 395 شود.