ابومنصور
نویسه گردانی:
ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ] (اِخ ) موفق بن علی هَروی . او را کتابی است در موادطب موسوم به الأبنیة عن حقایق الأدویه ، بترتیب حروف هجا بفارسی و او بهند رفته و طب هندی را در آنجا فراگرفته است . و نسخه ٔ عکسی این کتاب در کتابخانه ٔ وزارت فرهنگ موجود است . علامه ٔ قزوینی در باب کتاب مزبورنوشته اند ابداً معلوم نیست (تا آنجا که بنده تتبع کرده ام ) که مؤلف در چه عصری بوده و در چه شهری میزیسته و بنام که این کتاب را تألیف نموده ، فقط و فقط آنچه در دیباچه ٔ کتاب در خصوص آن امیر یا پادشاهی که این کتاب را مؤلف به اسم او تألیف نموده ذکر شده این عبارت است : ((تا آن هنگام که حاصل آمدم اندر حضرةعالی مولانا الامیر المسدد المؤید المنصور ادام اﷲ علوه پس او را دیدم ملکی بزرگوار و دانا الخ )). فلوگل و سایر مستشرقین ازین عبارت چنان فهمیده اند که مقصود منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل سامانی (350 -365 هَ . ق .) است و بنظر بنده این مسئله بسیار مشکوک می آید زیرا که ظاهر عبارت چنان مینماید که کلمات الامیر المسدد المؤید المنصور همه از القاب تعظیم و تفخیمی معموله باشند که به اغلب ملوک و امرا اطلاق میشده است نه اینکه مراد از المنصور اسم آن پادشاه بوده است زیرا که این سه کلمه المسدد، المؤید، المنصور همه در عرض هم ذکر شده اند پس چه ترجیحی دارد که بگوئیم المنصور اسم یا لقب او بوده است نه المؤید یا المسدّد، وانگهی لقب رسمی منصوربن نوح مذکور بتصریح عموم مورخین الامیر السدید بوده است نه الامیر المسدد، ولی معذلک کله حدس فلوگل و سایر مستشرقین در اینکه مراد منصوربن نوح باشد بکلی محال و غیر ممکن نیست بخصوص که کلمه ٔ المسدد با لقب رسمی منصوربن نوح السدید هر دو از یک ماده اند مسئله ٔ دیگر که انسان را در صحّت مقولات مستشرقین در موضوع عصر مؤلف بشک می اندازد. اینجاست که در پشت صفحه ٔ اول نسخه این عبارت بهمان خطکاتب اصلی مسطور است : (( کتاب الابنیة عن حقایق الادویة تألیف ابومنصور موفق بن علی الهروی حرسه اﷲ.)) که جمله ٔ دعائیه ٔ ((حرسه اﷲ)) تقریباً صریح است که مؤلف کتاب در حین استنساخ این نسخه بتوسط اسدی یعنی در سنه ٔ 447 هَ . ق . در حیات بوده است و در این صورت چگونه معاصر منصوربن نوح سامانی میتواند باشد ولی احتمال ضعیفی نیز میرود که اسدی تمام عبارت مذکور را عیناً از روی نسخه ٔ اصلی که در حیات خود مؤلف نوشته شده بود استنساخ کرده است پس در این صورت جمله ٔ ((حرسه اﷲ)) راجع بعصر اسدی نخواهد بود بلکه متعلق به اصل نسخه ٔ منقول عنها خواهد بود. رجوع به مقاله ٔ کتاب الابنیة عن حقایق الادویة در بیست مقاله ٔ قزوینی ج 2 شود.
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (ع اِ مرکب )شهد. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) (المرصع).
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) یا بومنصور. از این شاعر در لغت نامه ٔ اسدی این بیت برای کلمه ٔ واق واق شاهد آمده است :نه واق واق و نه عنقای مغرب...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) صاحب حبیب السیر گوید: در جمادی الاول سنه ٔ سبع و عشرین و خمسمائه (527 هَ . ق .). حسن گرگانی بر دست ابومنصور و ابرا...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) بنا بر نقلی کنیت ابن سَلاّر ملک العادل علی بن اسحاق وزیر ظافر عبیدی صاحب مصر است . رجوع به ابن سَلاّر... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) برادر پدر جدّ اتابکان لرستان . رجوع به حبط 2 ص 102 شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) پدر عمر و محمد منصوربن ابی منصور مهربانی .
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) رئیس خاندان معروف به آل منجم . رجوع به بنومنجم ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابان حسیس (شاید جشنس )بن وریدبن کادبن مهابنداد حساس بن فروخ دادبن استادبن مهر حسیس (شاید جشنس ) بن یزدجرد. منجم...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الفضل علی .
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی القاسم علی نوکی . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: در این تابستان [سال 422 هَ . ق .] بوالقاسم علی نوکی ...