ابومنصور
نویسه گردانی:
ʼBWMNṢWR
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) وهسودان ، وهسوذ، یا وهسوذان بن محمد مملان بن ابی الهیجا کنگری از پادشاهان آذربایجان و ممدوح قطران . وی از نژاد عرب از نسل روادبن مثنی ازدی است زمان او درست معلوم نیست ولیکن ظاهراً بین سالهای 420 و 450 هَ . ق . سلطنت داشته و در سال 446 اطاعت طغرل بیک پادشاه سلجوقی را پذیرفته است . زلزله ٔ بزرگ و مشهور تبریز در زمان او واقع شده و در سفرنامه ٔ ناصرخسرو مذکور است . رجوع به وهسودان ... شود.
واژه های همانند
۱۹۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمد. رجوع به ابومنصور عماره شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ازهر. رجوع به ازهری ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بروی . محمدبن محمدبن محمد فقیه شافعی . رجوع به ابن بروی ... شود.
ابومنصور.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن بهرام بن خورشیدبن یزدیار. خال بهمنیار حکیم تلمیذ شیخ الرئیس بن سینا و ظاهراً او نیز یکی از فلاسفه ٔ عصر خویش بو...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جهیر محمدبن فخرالدوله . رجوع به ابن جهیر عمیدالدوله شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن دهان . رجوع به ابن دهان حسن بن محمد شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرزاق طوسی . از بزرگزادگان طوس . او در حدود 335 هَ . ق . یا کمی پیش از آن از جانب ابوعلی احمدبن محمدبن م...
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عزالملوک ابوکالیجار (ملک ...) آخرین پادشاه آل بویه که فضل بن علی بن حسن بن ایوب مشهور به فضلویه حسنویه د...
ابومنصور. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن عساکر. فقیه شافعی عبدالرحمن بن حسن بن هبةاﷲبن عبداﷲ دمشقی . رجوع به عبدالرحمن ... شود.
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی نوکی . رجوع به ابومنصوربن ابی القاسم علی نوکی شود.