گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ابونصر نویسه گردانی: ʼBWNṢR ابونصر.[ اَ ن َ ] (اِخ ) نوازنده ای به دربار محمود غزنوی :بونصر تو در پرده ٔ عشاق رهی زن بوعمرو تو اندر صفت گل غزفی گوی . فرخی .و رجوع به ابونصر پلنگ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه واژه معنی ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حاجب بزمان مسعود غزنوی . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285، 286، 290، 376، 445، 451، 489، 492، 518، 555، 639، 640 شود... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حاجب بن محمود بسفارت از جانب ابوعلی سیمجور نزد فخرالدوله رفت . رجوع به ترجمه ٔتاریخ یمینی چ طهران ص 136 و 140 و 2... ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حسن بن اسدبن حسن فارقی . رجوع به حسن ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حسن بن علی منجم . رجوع به حسن ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حسن بیک بن امیر علی بن عثمان بن قتلغبیگ بن حاجی بیک . اولین از امرای آق قوینلو. رجوع به حسن بیک شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حفاظ معروف به کوهین عطّار. رجوع به ابوالمنی ابونصر حفاظ شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حمدان جوینی . رجوع به حمدان ... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حمیدبن هلال . محدّث است . ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) حمیدبن هلال العدوی . رجوع به حمید... شود. ابونصر ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) حَمیل یا حُمَیْل . رجوع به ابونصر غفاری شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۲۶ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود