ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی جعفر محمدبن ابی اسحاق احمد کرمانی هروی . مؤلف حبیب السیر (چ طهران ج 1 ص 310)آرد: در سنه ٔ خمسمائه (500 هَ . ق .). ابونصربن ابی جعفربن ابی اسحاق الهروی از منازل دنیوی بمنزهات اخروی انتقال نمود و او از علم ظاهری و باطنی محظوظ و بهره ور بود و در نفحات مسطور است که ابونصر بخدمت سید پیر رسید و بحرم مکه و مدینه و بیت المقدس رفته مدتی به عبادت و ریاضت گذرانید و چون از آن سفر بهرات مراجعت کرد در صد و بیست و چهار سالگی روی بعالم آخرت آورد و مرقد منورش در خانچه باد نزدیک بقبر امیر عبدالواحدبن مسلم است - انتهی . نویسندگان نامه ٔ دانشوران نوشته اند که در پانصد هجریه قدم بطریق عرفان نهاد اصلش از کرمان و از آنجا بهرات نقل کرد و در آن ملک مرجعیتی بی نهایت پیدا کرد. در بدایت حال در زمره ٔ فقهاء معدود بود. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 4 ص 81 شود.
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمد حناطی . فقیه است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن حمدان الجوینی . سیستانی الاصل . رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ] (اِخ ) ابن حمید. شاعری مُقل است . (ابن الندیم ).
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن خاقان . فتح بن محمد. رجوع به ابن خاقان ابونصر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن الصباغ عبدالسیدبن محمدبن عبد الواحدبن احمدبن جعفر فقیه شافعی . مدرس مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد. او راست : کفایة المس...
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) ابن طوق خیرانی . در قاموس فیروزآبادی در ماده ٔ ((خ ی ر)) آمده است که : خیرانة بالقدس منها احمدبن عبدالباقی الربعی ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عطّار. قاضی القضاة که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت . رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 297 و ...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عمرو. تابعی است . او از علی و مالک بن حارث از وی روایت کند.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )ابن عین زربی عدنان بن نصر. رجوع به عدنان ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ماکولا. امیر سعدالملک علی بن هبةاﷲ. رجوع به ابن ماکولا ابونصر شود.