ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی زید. خوندمیر در دستورالوزراء آرد: ابونصربن ابی زید مدتی مدید ایام سلطنت سامانیه صاحب دیوان انشاء و رسالت بود و چون امیر ناصرالدین سبکتکین عبداﷲ عزیز را محبوس گردانید وزارت امیر نوح را به ابونصر تفویض نمود. او بصفات حمیده و سمات پسندیده اتصاف داشت و در ایام اعتبار تخم جود و سخا و بذل و عطا در زمین دل فضلا و اخیار کاشت و در تدبیر مصالح مملکت و استمالت سپاهی و رعیت به اقصی الغایة کوشید و در آخر عمر بزخم کارد بعضی از غلامان سامانی شهد شهادت چشید - انتهی . و مدت وزارت او پنج ماه بود و پس از شهادت ، امیرنوح بر جنازه ٔ او نماز گذاشت و کشندگان او را دستگیر کرده بکشت . رجوع به ترجمه ٔتاریخ یمینی چ طهران ص 147 و 169 و 171 و 176 شود.
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن عطاء. محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن محمدبن حسن بن ابی الوفاء. رجوع به عبدالوهاب ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعید سگزی . رجوع به عبیداﷲ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عتبةبن ابان . مولی بنی حنیفه . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عتبی . محمدبن عبدالجبار. صاحب تاریخ یمینی . رجوع به عتبی ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عدنان بن نصربن عین زربی طبیب . رجوع به عدنان ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عراق (حکیم ...). نظامی عروضی در چهارمقاله گوید: ابوالعباس مأمون خوارزمشاه وزیری داشت نام او ابوالحسین احمدبن مح...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی . ابن السمانی .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن ابی حمله . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن احمد طوسی متخلص به اسدی . رجوع به اسدی ... شود.