اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن بختیار. از امرای دیالمه که طاهر عامل دیه دمان (دو فرسخی شیراز) صمصام الدوله را مقید کرد ونزد او برد و ابونصر به سال 388 هَ . ق . صمصام الدوله را بقتل رسانید و چون بهاءالدوله بسلطنت رسید ابوعلی بن استاد از امرای صمصام الدوله از او امان خواست وملتمس او مقبول شد ابوعلی با اتباع خود در سلک هواخواهان بهاءالدوله منتظم گشت و مملکت اهواز در حوزه ٔ تصرف بهاءالدوله درآمد و ابوعلی را بجانب فارس فرستاد تا شر اولاد عزالدوله را دفع نماید و ابوعلی بدان جانب شتافت و بر ایشان غالب گشته ابونصربن بختیار طریق فرار پیش گرفت و این اخبار بسمع بهاءالدوله رسید کامران و سرافراز بدارالملک شیراز خرامید و بعضی از اولاد و اتباع بختیار را که در آن ولایت مانده بودند بقصاص برادر بقتل رسانید و موفق بن اسماعیل را به استیصال ابونصر بن بختیار که بجانب جیرفت گریخته بود نامزد کرد و موفق بخدمت رسید و چنان شنید که از آنجا تا منزلی که مقر ابونصر است هشت فرسخ مسافت بیش نیست بنا بر آن با سیصد مرد جلد از عقبش روان شد و بعد از وصول بدان مرحله بوضوح پیوست که پسر بختیار نیز از آنجا فرار کرده و موفق در سیر بیشتر از پیشتر سرعت نمود و ناگاه به سروقت ابونصر رسید و هر دو فریق بتیغ وخنجر در یکدیگر افتاده باز فرار بجانب ابونصر افتادو در آن اثنا یکی از لشکریان او که از شبگیر و ایوار و فرار و پیکار بتنگ آمده بود بیک ضربت سر ابن بختیار را بر زمین افکند و دیگری آن سر را برداشته پیش موفق برد و موفق بر وفق دلخواه بخدمت بهاءالدوله بازگشته منظور نظر اشفاق شد. رجوع به حبط 1 ص 352 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) علی بن هبةاﷲبن ماکولا. رجوع به علی ... و رجوع به ابن ماکولا ابونصر... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) عمیدالملک کندری . محمدبن منصوربن محمد. رجوع به عمیدالملک کندری شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) غفاری . حُمیل . صحابی است . (قاموس ). و صاحب تاج العروس گوید: در بعض نسخ قاموس هست که حمیل لقب ابونضره (با ضاد مع...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ۞ ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلا...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . اسماعیل بن حمادالجوهری صاحب صحاح اللغة. رجوع به اسماعیل ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . رسول از جانب امیر نوح سامانی نزد امیر ناصرالدین سبکتکین در وقعه ٔ عصیان ابوعلی سیمجور و فایق . رجوع به حبط...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارسی . هبةاﷲ ملقب به نظام الدین قوام الملک . رجوع به قوام الملک ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن سعید موصلی . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن شحرف بن داود الکشی . رجوع به فتح ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فتح بن عیسی بن خاقان قیسی اشبیلی وزیر. رجوع به فتح ... شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.