اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ابونصر

نویسه گردانی: ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن عطّار. قاضی القضاة که او را در علوم دستی بود و حسن بیان داشت . رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 297 و 305 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسد مسمی به منصور. شار غرجستان مشهور به شار شاه در ترجمه ٔ تاریخ یمینی آمده : ولایت غرشستان را شار ابون...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن محمود حاجب . رجوع به ابونصر حاجب شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن مسیحی سعیدبن ابوالخیربن عیسی بغدادی . رجوع به ابن مسیحی شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن مطران اسعدبن الیاس . رجوع به ابن مطران شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن منصوربن راش ، نایب استاد ابوبکر محمدبن اسحاق بن محمشاد. رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ طهران ص 437 شود. و در ن...
ابونصر. [ اَن َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمد. (خواجه ٔ عمید...) وزیر ابوطالب طغرل بک . رجوع به عمید الملک کندری شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن نباته ٔ تمیمی شاعر. عبدالعزیزبن عمربن محمدبن احمدبن نباته . رجوع به ابن نباته ابونصر... شود. و در الفهرست آمد...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن نظام الملک از وزرای دولت سلجوقی . رجوع به تجارب السلف چ طهران ص 282 شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن هشیم . در سنه ٔ ثلاث و ثلاثین و اربعمائه (433 هَ . ق .). والی بطیحه شد و با سپاه دیلم که در حدود آن مملکت بود...
ابونصر. [اَ ن َ ] (اِخ ) احمد ابونصر. رجوع به احمد... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۶ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.