ابونصر
نویسه گردانی:
ʼBWNṢR
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی . یاقوت در معجم الادباء (ج 1 ص 80) آرد که او یکی از فضلاءادباء بود و نزد ابی بکر عبدالقاهر تلمذ کرده است و من از خط سلامةبن عیاض کفر طابی نحوی چنین خواندم : وجدت فی آخر نسخة المقتصد لعبدالقاهر الجرجانی بالری ّ مکتوباً ما حکایته : قراء علی الاخ الفقیه ابونصر احمدبن ابراهیم بن محمد السجزی اَیَّده اﷲ هذا الکتاب من اوّله الی آخره قرائة ضبط و تحصیل و کتبه عبدالقاهربن عبدالرحمن بخطه فی شهراﷲ المبارک من شهور سنة 454.
واژه های همانند
۲۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) کندری . رجوع به محمدبن منصور عمیدالملک کندری ... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) کندی . رجوع به کندی شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) لیث بن عبداﷲ الشاشی . محدث است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مالک بن الهیثم الخزاعی . قاتل عبداﷲبن معاویة به أمر ابومسلم خراسانی است .
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) مُحب ّ. یکی از مشایخ عرفان و از زهاد و ارباب مروّت معاصربا ابی العباس بن مسروق . ۞
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن ابی جعفربن ابی اسحاق الهروی الکرمانی الخانچه . و بعضی نام او را محمدبن احمدبن ابی جعفر گفته اند. یکی از شیو...
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابی جعفر. رجوع به ابونصر محمدبن ابی جعفر شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ )محمدبن احمدبن علی گرگانچی . رجوع به محمد... شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن احمد فدوخی . رجوع به ابونصر اوّابی شود.
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) محمدبن اسماعیل بن عبدالوارث دمجی (ومجی ؟). رجوع به محمد... شود.